۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

مونولوگ

آخدا، این زمینی که ما بنده‌هات را به امان خدا ول کردی تویش همچین یک ذره اوضاعش روبراه نیست. گمونم پیچ و مهره‌هایش یک روغن کاری و آچارکشی لازم داشته باشد. اگر یک تاسیساتی خوب و منصف بخواهی می‌توانم شماره اصغر آقا را بدم بهت. کارش حرف ندارد. آدم خوبی هم هست. دولا پهنا باهات حساب نمی‌کند. اصلا تازگی‌ها انگار یک ذره خسته‌ای، دیگر حوصله نداری. دلت به کار نمی‌رود. دستهات همه‌اش می‌لرزد. دکتر خوب هم سراغ دارم‌ها، گرچه خودت اوستایی و از همه جیک و پوک تن و بدن آدمیزاد و غیر، خبر داری. اما گفتم شاید تو هم مثل این سلمانی‌ها که سر خودشان را نمی‌توانند اصلاح کنند، بخواهی بروی پیش یک دکتر دیگر. خجالت ندارد که. به خدا از خداییت چیزی کم نمی‌شود. عوضش بنده‌ها دعات می‌کنند. آخر نمی‌شود که دم به دقیقه یک جای دنیا را بلرزانی یا آب ببندی به خانه و زندگی مردم. یک روز ژاپن، یک روز بم، یک روز پاکستان، یک روز هاییتی. اصلا من هیچی نمی‌گویم. خودت یک نگاه بکن به این دنیایی که ساختی. به خدا حال و روز بنده‌هایت اصلا خوب نیست. بس نیست این همه عذاب؟ فکر نکنم اینقدرها بد باشیم. اگر هم بدیم خب همه‌اش که تقصیر خودمان نیست. خودت که بهتر می‌دانی. اینطور نیست؟ یک چیزی بگو لااقل. یک حرفی بزن. بگو تکلیف‌مان چی است؟ امیدوار باشیم؟ دم عیدی حرف‌های بهاری بزنیم؟ خوشحال باشیم از اینکه زنده‌ایم؟ از اینکه هستیم؟ یا بنشینیم توی هول و ولا و امروز و فردا کنیم که کِی نوبت خودمان می‌شود؟ هان؟ بگو ببینم. قضیه چی است؟ همه سر کاریم؟ آره؟ سر کاریم؟

۱ نظر:

عیار تنها گفت...

(صدا اکوی شدیدی دارد و به سختی قابل فهم است)
آرآری ری ری بن بن بنده عزی زی زیزم زم زم زم ام.
مشکلی لی لی هس سس سس سس ت ؟!