۱۳۸۵ آذر ۷, سه‌شنبه

مرگ و ميرهاي سينمايي

اين هفته ، هفته مرگ و ميرهاي سينمايي بود...
1- جك پالانس. بدمن هميشگي سينما. او هيچ وقت چهره دوست داشتني برايم نبوده. اما خيلي از منتقدين اين روزها راجع بهش نوشتند و بزرگش داشتند.
2- رابرت آلتمن، كارگردان سينما كه هرچند من فيلمي ازش نديده ام اما به گفته اهل سينما، كارگردان بزرگي بوده.
3- فيليپ نواره ، يا همون آلفردو ، پيرمرد آپاراتچي سينما پاراديزو. سينما پاراديزو يكي از دوست داشتني ترين فيلم هايي است كه ديده ام. اين حسي است كه تقريبا همه آدمهايي كه اين فيلم را ديده اند نسبت بهش دارند. من با اين فيلم و با آلفردوي مهربون زندگي كرده ام.
4- و سرانجام بابك بيات، آهنگساز صاحب سبك ايراني. كسي كه فقط يكي از موسيقي فيلمهايش براي اينكه بدونيم استاده ، كافيه. به نظرم موسيقي اغلب فيلم هاي ايراني و خيلي از فيلم هاي خارجي، روي فيلم نمي شينند و مثل يك چيز اضافي رويش سنگيني مي كنند. يكي از فيلمهاي استثنايي در اين زمينه فيلم مسافران بهرام بيضايي است. موسيقي بابك بيات براي اين فيلم در تار و پود اثر رخنه كرده و محاله بشه از فيلم جدايش كرد. مطمئنم اگر هزار بار هم اين فيلم را ببينم باز هم آخر فيلم وقتي كه مسافران سرمي رسند، تنم مورمور ميشه . بخش زيادي از اين تائير بخاطر موسيقي بابك بيات است. هرگز تم موسيقي اين فيلم از يادم نمي ره. حداقل سه چهار تا از ملودي هاي بيات را هميشه به ياد خواهم داشت. اگر تم مسافران يا مرسدس يادتونه ، به احترام بابك بيات لطفا زمزمه اش كنيد.

۱۳۸۵ آذر ۱, چهارشنبه

باز هم زمستان

برف را دوست ندارم، بارون را هم همينطور.
از خيس شدن متنفرم. از يواش راه رفتن توي برف و ترس كله معلق زدن.از ليز خوردن روي پل هاي فلزي جوي خيابونها.
از منتظر تاكسي موندن توي بارون. تاكسي هاي خالي اي كه تنها نصيبشون واسه پياده هاي بدبخت، آب چاله چوله ها است.
از حيوونها هم خوشم نمي آد. اهلي و غير اهليش فرق نمي كنه . اصولا هر چيزي كه زبون آدميزاد حاليش نشه برام تحملش سخته. نمي شه بهشون بفهموني كه دست از سرت بردارند و بروند پي كارشون.
ياد فيلم پري افتادم، اونجا كه اسد به ابرها مي گه از جلوي خورشيد بروند كنار و به رودخونه مي گه آرومتر بياد كه شاخه ها را نشكنه. خوب ميشد اگه رودخونه و درخت و چرنده و خزنده از آدم حرف شنوي داشتند.
اگه دست من بود، ديگه از برف و بارون خبري نبود. يك لوله اي ، كانالي چيزي از آسمون به زمين مي كشيدم و آب را از اونجا مي فرستادم پايين. ديگه مردم بيچاره را آزار نمي دادم.
همه جك و جونورها را هم مي فرستادم يك جايي واسه خودشون زندگي بكنند و كاري به كار كسي نداشته باشند. پشه ها را هم تبعيد مي كردم مريخ. چطوره؟

۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

KZC (Khod Zani e Computeri)

* مهندس جون ، چه خبر؟ پروژه به کجا رسید؟
* داریم final Test را انجام می دیم. یه bug توی JMS اش هست. ارسال XML ها و تعریف XSLT و XSD هم هنوز یک کم کار داره. راستش JAXB و RPC خیلی وقتمون را گرفت.
* EJB ها چی؟ تموم شد؟
* آره، می دونی که performance برامون خیلی مهم بود. واسه همین مستقیم از DAO به RDBMS هامون connect شدیم. GUI را هم با JSP و HTML ایجاد کردیم. کاملا OO کار کردیم. حتی از RMI و NIO استفاده کردیم.
* کاش قبلش با من مشورت می کردی . به نظرم ترکیب JTA و SAAJ خیلی روی efficiency تائیر می ذاره.
* خب آره ولی چون DDI ها با XJFE سازگار نیست ، مجبور شدیم SFL را دوباره config کنیم و در واقع یک تکنولوژی بومی ازش درآوردیم که اسمش را گذاشتیم ET4J .
* یعنی چی؟
* Ende Technology for Java.
* عجب ، چرا از JOOF استفاده نکردین؟
* JOOF بیشتر واسه سیستم های IOP based مناسبه. وقتی XMWT را بهش attach کنی exception می ده.
* خب می تونستی با FTOP جلوش را بگیری.
* راستش باهاش خیلی آشنا نیستم.
* ببین FTOP یک framework ئه با تعدادی API ساده و کارا. کارش جدا سازی HOP از DDL ئه. در واقع یک سطح به abstraction اضافه می کنه و به GPQ امکان دور زدن Server را می ده. وقتی SSL با HIU می خواد ارتباط برقرار کنه، این ELS ئه که بینشون قرار می گیره.
* چه جالب
* تازه وقتی که DVX از کار می افته ، به همین روش می شه PME را به جایش فعال کرد.
* می تونی بگی دقیقا چه جوری باید ازش استفاده کنم؟
* آره . ببین این CD را بگیر دستت. فرض کن این یک WAPP ئه.
* خب.
* حالا برو در اون کشو را باز کن.
* این یکی ؟
* نه نه ، بغلیش. حالا اون فایل زرده را از توش بردار و CD را بذار توش
* این طوری؟
* از اون طرف. حالا بیا اینجا کنار این میز وایسا. مکانیزم اجرائیش همینه . دیدی چقدر کمک می کنه ؟
* آره خیلی جالبه. کمک بزرگی بهم کردی.
* قابلت را نداشت مهندس. خب با اجازه من دیگه باید برم . یک جلسه کوچیک با بیل دارم.
* OK ، CU....

۱۳۸۵ آبان ۱۴, یکشنبه

تقاطع - 2

آيتم هاي تلويزيوني راهنمايي و رانندگي را حتما ديده ايد. داش سيا و داوود خطر كه كلي خلاف مي كنند و آخرش گوينده اعلام مي كنه كه تخلفات آن ها را بشماريد و جايزه بگيريد. حقيقتش يك جاهايي تقاطع من را ياد اين آيتم ها مي انداخت. تقريبا توي اغلب سكانس هاي بخش دوم فيلم ، شخصيتها كه ديگه تقريبا همه شان به دو دسته آدم خوب ها و اغلب آدم بدها تقسيم شده اند، مشغول انجام دادن يك كار نادرست و خلافند. به اين ترتيب در اين قسمت با انبوه تصاوير شعارگونه از رفتارهاي خلاف شخصيتها مواجهيم كه حقيقتا از يك جايي به بعد شديدا خسته كننده و حوصله سربر مي شود.
مشكل ديگر فيلم موسيقي اش است. موسيقي پرحجم و ممتد فيلم ، تحمل بخش دوم فيلم را به مراتب سخت تر كرده است. اصولا سبك موسيقي آقاي عليقلي تنها در مورد فيلم هاي كودك و نوجوان پذيرفتني است.
بازي ها در تقاطع يكدست و قابل قبول هستند. معتمد آريا مثل هميشه است. مسلط اما نه خارق العاده. امكانيان كه پس از مدتها در فيلمي دوباره ديده شده و جايزه هم گرفته به نظرم بازي كاملا معمولي داره. تنها لحظه برجسته بازيش سكانس بيمارستان ، وقتي است كه مي شنوه دخترش بارداره. باران كوثري اصولا بازيگر خوبيه فقط يك مشكل داره و آن هم صداشه. هميشه در فيلم هايي كه بازي مي كنه لحظات اول حضورش كمي توي ذوق مي زنه و بايد كمي بگذره تا به صدايش عادت بكني. حالت زنگذار و محكم صدايش باعث مي شه كه نتونه نقش شخصيت هاي درونگرا را بازي بكنه. در همه نقش هايي كه ازش تا به حال ديده ام شخصيتي داشته كه محكم و پر حرف مي زده . واما بهرام رادان ، به نظرم ديگه تبديل به بازيگري مسلط و تائيرگذار شده. لحظات حضورش روي پرده، بهترين سكانس هاي تقاطع را شكل داده. علي رغم محدوديت هاي كلامي و رفتاري كه در ارائه اين تيپ اجتماعي وجود دارد، رادان موفق عمل كرده.

تقاطع - 1

فيلم تقاطع را ديدم. فيلمي كه توي جشن سينما خيلي سر و صدا كرده بود و جوايز اصلي را گرفته بود. نقدهاي خوبي هم ازش خونده بودم. خلاصه انتظار داشتم يك فيلم خوب ببينم. اما تقاطع اصلا آن چيزي نبود كه فكرش را مي كردم. فيلم شروع اميدوار كننده اي داشت. وقتي ساختار روايي و نحوه نمايش شخصيت ها را در 20 دقيقه اول مي ديدم به خودم گفتم كه انگار چيزهايي كه راجع به فيلم شنيدم درست بوده و اين حس ادامه داشت تا نقطه اوج فيلم (سكانس زيبا و نفس گير تصادف). بعد از اين سكانس فيلم به يكباره افت كرد و تبديل شد به فيلمي بسيار معمولي.
در دقايق اوليه فيلم (قبل از تصادف) شخصيت ها را مي بينيم كه گرچه كنار هم حضور دارند، يكديگر را نمي شناسند و نمي بينند. اما از آنجا كه ما آنها را مي شناسيم و همچنين با توجه به نام فيلم ، مي توان حدس زد كه قرار است قصه اين شخصيت ها بگونه اي با يكديگر پيوند بخورد. در اين دقايق ما بدون هيچگونه پيش داوري و خط كشي خوب و بد ، به تماشاي زندگي اين چند شخصيت نشسته ايم. سرانجام اتفاقي كه بايد بيافتد ، مي افتد و يك تصادف، شخصيت هايي كه تا به حال شناخته ايم را كنار هم قرار مي دهد. از اين جا به بعد فيلم به يك بيانيه تبديل مي شود كه سعي مي كند تمام مشكلات اجتماعي و فرهنگي موجود جامعه را در تايمي كمتر از 2 ساعت به نمايش بگذارد. طرح مشكلات خوب است ، به شرطي كه خط داستان و جذابيت هاي نمايشي آن را مختل نكند.
در فيلم تقاطع بطور كلي مشكلات چند نفر را بطور موازي مي بينيم. منطق داستاني كه قرار است اين افراد را كنار هم قرار دهد، مشكلاتي كه است كه تصادف برايشان بوجود آورده. در صورتي كه اين منطق درمورد برخي از اين شخصيتها صادق نيست. بطور كلي شخصيتي كه بيژن امكانيان آن را بازي مي كند و اتفاقات مربوط به او و خانواده اش ، هيچ ربطي به تصادف ندارند و اين اتفاقات مي توانست براي هر كس ديگري، اتفاق بيفتد. بدين ترتيب دليل روايت داستان اين شخصيت كنار سايرين و اصولا دليل دخيل بودن او در اين تصادف ، جاي سوال دارد.
بسياري از اتفاقات فيلم باور پذير نيست. اين كه چطور اين همه شخصيت اصلي در طي چند روز، چندين بار در مكان هايي باهم حضور دارند. اينكه بچه نجات يافته از تصادف دقيقا بايد توسط مادر يكي از مقصرين تصادف معالجه شود.