خوب بود هر آدمی که به دنیا میآمد، یک دفترچهی راهنما یا کاتالوگ هم به همراهش میفرستادند. دفترچهای که نشان میداد این نوزاد به درد چه کاری می خورد و دنبال چه چیزی برود بهتر است. اینگونه خیلیها از به این در و آن در زدن و آخرش به هیچ جا نرسیدن خلاص میشدند. آنهایی که به یک جایی میرسند هم زودتر و با وقت کشی و دردسر کمتر راه خود را می یافتند. اینطور نیست؟
۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه
۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه
پس لطفا شعار ندهید!
سالها پیش، وقتی که دانشجو بودم در یک نشست پرسش و پاسخ دانشجویی درباره سینما شرکت کردم. البته اشتباه نکنید. رشته من سینما نبود و نیست و این نشست در دانشکده کامپیوتر یکی از دانشگاههای تهران برگزار شد. به دلیل علاقهام به سینما و اعتماد به نفسی بی دلیل و ابلهانه، آن روز پیش روی حاضرین و درجایگاه آدمی مطلع به سینما نشسته بودم و بنا بود پاسخگوی سوالات دیگران باشم. البته موضوع نشست، نقش کامپیوتر در سینما و ارتباط این دو بود. اما کم کم بحث به خود سینما هم کشید.
آن روز یکی از همکلاسیهایم حین صحبتهایش چیزی گفت که مرا کفری کرد. یادم نیست اصل حرفش چه بود، اما میان صحبتهایش جایی گفت که "سینما یک دروغ بزرگ است". من هم که آن زمان عشق سینما و فدایی سینه چاک آن بودم با عصبانیت حرفش را بریدم و گفتم "آقا لطفا شعار ندهید" و رفتم سراغ پرسشگر بعدی.
این جمله "لطفا شعار ندهید" را تا مدتها دوستان نزدیکم با لبخندی به من تحویل میدادند و آن را دست گرفته بودند.
امروز، بیش از ده سال از آن زمان گذشته و من میخواهم پاسخ سوالی را که آن روز با خامی، فرصت پاسخ به آن را از خودم گرفتم، بدهم. البته این، گذشته را بر نمیگرداند و آب ریخته، دیگر ریخته است. این تاوان تندی من است و اینکه آن روز نتوانستم با صبوری خوب بشنوم و سپس جوابی در خور، که میتوانستم، بدهم.
به هرحال، آیا آنطور که دوست و همکلاس من می گفت ، سینما یک دروغ بزرگ است؟
اکنون که آن فضا از دست رفته و دوست من نیست تا منظور خود را بیشتر توضیح دهد ناچارم خودم را به جای او بگذارم و از خودم بپرسم چرا ممکن است کسی سینما را یک دروغ بزرگ، و نه حتی یک دروغ معمولی یا کوچک، بداند؟ شاید چون آنچه سینما نشان ما میدهد همیشه خود واقعیت نیست. فیلم حتی اگر یک رخداد واقعی را دستمایه قرار دهد باز آنچه روی پرده به نمایش میگذارد همان آدمها و مکان و زمان نیست. در مورد سینمای تخیلی و سورئال و از این دست که حتی دیگر بازسازی هم نیست و یکسره ساخته اندیشه سازنده آن است. تنها شاید در سینمای مستند، آن هم در پارهای موارد همچون فیلمهای خبری، ثبت مستقیم و واقعی یک رخداد انجام میشود. حتی در اینجا هم تصاویر از زاویه دید فیلمبردار می گذرند و سپس ثبت میشوند. بنابراین آنچه ثبت میشود میتواند با آنچه بینندهی حاضر در مکان رخداد میبیند تفاوت داشته باشد.
حال آیا معنی اینها که گفتم این است که سینما دروغ است؟ راستی اصلا دروغ چیست؟ در فرهنگ لغات، برابر دروغ اینها را میخوانیم: سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب. به گمانم این همان معنیای است که اغلب ما از واژه دروغ میشناسیم و بر آن همراییم. با این تعریف آیا سینما چون تصویرگر همهی واقعیت آنگونه که در بیرون رخ داده نیست، آیا دروغ و ناراست و خلاف حقیقت است؟ در مورد دیگر هنرها چه؟ آیا یک پرتره یا یک منظره که پس از گذر از صافی ذهن یک نقاش روی بوم مینشیند دروغ است؟ آیا یک قطعه موسیقی به این دلیل که دارای نواهایی است که پیش از این کسی در طبیعت نشنیده، دروغ است؟ آیا هنر یک مجسمهساز، یک نمایشگر، یک نویسنده، یک شاعر و ... دروغ سازی است؟
من میگویم اینها دروغ نیستند. شاید منظور گوینده از دروغ،در واقع خیال است. شاید بهتر است بگوییم هنر یک خیالپردازی است و من میگویم آفرینش است. آفریدن چیزی نو، دروغ سازی نیست. بلکه هر آفریدهی هنری خود حقیقتی تازه است. حقیقتی والا و آسمانی که از درون هنرمند بیرون آمده.
البته من درباره هنر و هنرمند حرف میزنم. نه کاسبکارانی که به ظاهر فیلم میسازند یا کار هنری میکنند اما در واقع پی اندیشه های سودجویانه خویشاند و کم هم نیستند این دست آدمها. شاید بتوان حاصل کار این گروه را به دلیل نداشتن صداقت در آفرینش اثر هنری دروغ دانست. اما این را نمیتوان به همهی هنر و همه سینما تعمیم داد.
درواقع آنچه میخواهم بگویم این است که شرط راستگویی ارائه خود آنچه روی داده نیست. البته این هم میتواند باشد، اما وقتی که هدف، خبر رسانی درباره یک رخداد است. اما وقتی این هدف در میان نیست معنی راست گویی، انعکاس صادقانه و حقیقی درون هنرمند است به هر شکل و با هر شیوهی هنری. بدین ترتیب یک فیلم تخیلی یا انیمیشن و شعر گاه بیش از یک مستند راست است.
خوب میشد اگر آن دوست و همکلاس قدیم، این چند خط را میخواند و جواب میداد شاید بخواند. نمیدانم. هرچند میدانم که او دیگر چنان درگیر کار و زندگی است که شاید در دلش به من بخندد که هنوز برای نوشتن این چیزها وقت میگذارم. البته این بار دیگر احتمالا حق با او است. به هرحال حتما دلیلی در کار است که من هنوز اینجا هستم و دیگر دوستان و همکلاسهایم آن جلوها ایستادهاند.
آن روز یکی از همکلاسیهایم حین صحبتهایش چیزی گفت که مرا کفری کرد. یادم نیست اصل حرفش چه بود، اما میان صحبتهایش جایی گفت که "سینما یک دروغ بزرگ است". من هم که آن زمان عشق سینما و فدایی سینه چاک آن بودم با عصبانیت حرفش را بریدم و گفتم "آقا لطفا شعار ندهید" و رفتم سراغ پرسشگر بعدی.
این جمله "لطفا شعار ندهید" را تا مدتها دوستان نزدیکم با لبخندی به من تحویل میدادند و آن را دست گرفته بودند.
امروز، بیش از ده سال از آن زمان گذشته و من میخواهم پاسخ سوالی را که آن روز با خامی، فرصت پاسخ به آن را از خودم گرفتم، بدهم. البته این، گذشته را بر نمیگرداند و آب ریخته، دیگر ریخته است. این تاوان تندی من است و اینکه آن روز نتوانستم با صبوری خوب بشنوم و سپس جوابی در خور، که میتوانستم، بدهم.
به هرحال، آیا آنطور که دوست و همکلاس من می گفت ، سینما یک دروغ بزرگ است؟
اکنون که آن فضا از دست رفته و دوست من نیست تا منظور خود را بیشتر توضیح دهد ناچارم خودم را به جای او بگذارم و از خودم بپرسم چرا ممکن است کسی سینما را یک دروغ بزرگ، و نه حتی یک دروغ معمولی یا کوچک، بداند؟ شاید چون آنچه سینما نشان ما میدهد همیشه خود واقعیت نیست. فیلم حتی اگر یک رخداد واقعی را دستمایه قرار دهد باز آنچه روی پرده به نمایش میگذارد همان آدمها و مکان و زمان نیست. در مورد سینمای تخیلی و سورئال و از این دست که حتی دیگر بازسازی هم نیست و یکسره ساخته اندیشه سازنده آن است. تنها شاید در سینمای مستند، آن هم در پارهای موارد همچون فیلمهای خبری، ثبت مستقیم و واقعی یک رخداد انجام میشود. حتی در اینجا هم تصاویر از زاویه دید فیلمبردار می گذرند و سپس ثبت میشوند. بنابراین آنچه ثبت میشود میتواند با آنچه بینندهی حاضر در مکان رخداد میبیند تفاوت داشته باشد.
حال آیا معنی اینها که گفتم این است که سینما دروغ است؟ راستی اصلا دروغ چیست؟ در فرهنگ لغات، برابر دروغ اینها را میخوانیم: سخن ناراست، خلاف حقیقت، کذب. به گمانم این همان معنیای است که اغلب ما از واژه دروغ میشناسیم و بر آن همراییم. با این تعریف آیا سینما چون تصویرگر همهی واقعیت آنگونه که در بیرون رخ داده نیست، آیا دروغ و ناراست و خلاف حقیقت است؟ در مورد دیگر هنرها چه؟ آیا یک پرتره یا یک منظره که پس از گذر از صافی ذهن یک نقاش روی بوم مینشیند دروغ است؟ آیا یک قطعه موسیقی به این دلیل که دارای نواهایی است که پیش از این کسی در طبیعت نشنیده، دروغ است؟ آیا هنر یک مجسمهساز، یک نمایشگر، یک نویسنده، یک شاعر و ... دروغ سازی است؟
من میگویم اینها دروغ نیستند. شاید منظور گوینده از دروغ،در واقع خیال است. شاید بهتر است بگوییم هنر یک خیالپردازی است و من میگویم آفرینش است. آفریدن چیزی نو، دروغ سازی نیست. بلکه هر آفریدهی هنری خود حقیقتی تازه است. حقیقتی والا و آسمانی که از درون هنرمند بیرون آمده.
البته من درباره هنر و هنرمند حرف میزنم. نه کاسبکارانی که به ظاهر فیلم میسازند یا کار هنری میکنند اما در واقع پی اندیشه های سودجویانه خویشاند و کم هم نیستند این دست آدمها. شاید بتوان حاصل کار این گروه را به دلیل نداشتن صداقت در آفرینش اثر هنری دروغ دانست. اما این را نمیتوان به همهی هنر و همه سینما تعمیم داد.
درواقع آنچه میخواهم بگویم این است که شرط راستگویی ارائه خود آنچه روی داده نیست. البته این هم میتواند باشد، اما وقتی که هدف، خبر رسانی درباره یک رخداد است. اما وقتی این هدف در میان نیست معنی راست گویی، انعکاس صادقانه و حقیقی درون هنرمند است به هر شکل و با هر شیوهی هنری. بدین ترتیب یک فیلم تخیلی یا انیمیشن و شعر گاه بیش از یک مستند راست است.
خوب میشد اگر آن دوست و همکلاس قدیم، این چند خط را میخواند و جواب میداد شاید بخواند. نمیدانم. هرچند میدانم که او دیگر چنان درگیر کار و زندگی است که شاید در دلش به من بخندد که هنوز برای نوشتن این چیزها وقت میگذارم. البته این بار دیگر احتمالا حق با او است. به هرحال حتما دلیلی در کار است که من هنوز اینجا هستم و دیگر دوستان و همکلاسهایم آن جلوها ایستادهاند.
۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه
معرفی کتاب نمایش در ایران
نمایش در ایران نام اثر پژوهشی دیگری است از استاد بهرام بیضایی. اثری که به گفته استاد در پیشگفتار کتاب، از سال 1339 تا 1344 مشغول آن بوده است و برای اولین بار در سال 1344 چاپ شده است. کتاب، همانگونه که از نامش پیداست درباره تاریخ نمایش و گونه های نمایشی ایران است. هرچند در این زمینه اطلاعات زیادی در دسترس نویسنده نبوده و بسیاری از مطالب موجود در کتاب بر اساس حدس و گمان و شاید و احتمالا بوده است. با این حال ناشر کتاب، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، در قسمت توضیحات ناشر چنین آورده که "هنوز هیچ اثر دیگری چنین کامل و جامع دربارهی نمایش در ایران نوشته نشده و چند اثری که اینجا و آنجا منتشر شده، گرته برداری ناقص از این اثر ماندگار استاد است."
کتاب نمایش در ایران، حدود 200 صفحه و شامل دو بخش اصلی است. یکی نمایش های پیش از اسلام و دیگر نمایش های پس از اسلام. بخش اول کوتاهتر است. احتمالا به دلیل دوری زمانی و منابع و دانش اندکی که در مورد آن وجود دارد. بخش دوم گرچه بلندتر است اما همچنان نبود اطلاعات کافی در آن نمود دارد.
دربخش اول ،نمایش های پیش از اسلام، نویسنده نخست به ریشهها و پیدایش هنر نمایش اشاره میکند و سپس رفتارهای نمایشی ایرانیان را بر اساس منابع و نشانه های موجود، معرفی نموده. از جمله رقص های آیینی ستایش، سیاوش خوانی، مراسم مغ کشی، جشن برنشستن کوسه و غیره.
در بخش نمایشهای پس از اسلام، نویسنده در چهار زیربخش نقالی، نمایشهای عروسکی، تعزیه و نمایشهای شادیآور به تفصیل به هر یک از این گونه های نمایشی پرداخته است.
ضمن توصیه برای خواندن این کتاب به دوست داران نمایش و تاریخ و فرهنگ ایران، در ادامه گزیده ای از بخش های کتاب و سخنان استاد را آورده ام:
"نمایش در آغاز از تحول رسم ها و نیایشهای مذهبی بیرون آمد، و وقتی به جایی رسید که دیگر رسم و نیایش نبود باز همواره نیازمند دستگاه دین و بیت المالش بود." مقدمات،ص13
"دین های یک خدایی _مثل دین زرتشتی و یا اسلام که ما داشتیم_ کمتر از دین های چندخدایی _آنچنان که در هند و یونان_ بود روحیه ی نمایش پذیری داشته اند. در دین های یگانه پرست حالت مطلق خدا و صورت ناپذیری او اولین تصورهای تجسم بخشیدن به ماوراء طبیعت را نفی میکند. ولی در دین های چندخدایی حالت انسانی تر خدایان و روابط شبه انسانی آنها با یکدیگر و حتی گاه هبوط تفنی شان به میان مومنان راهی گشوده و خیال انگیز است." مقدمات،ص13
"چیزی که همیشه یک جوینده آثار نمایشی ایران باستان انتظار دارد این است که از آن روزگار دستنویس نمایشنامهای بیابد و این انتظار با دانستن اینکه پایهی نمایش ایران عوام بوده اند نابجا است. زیرا اساس نمایشهای نمایشگران عامی _که دانش نوشتن نداشتند_ بداهه گویی و آفرینش حضوری بوده است نه نسخه های از پیش آماده شده، و این نمایشها سینه به سینه و نسل به نسل با تغییراتی تکرار میشده است تا روزی فراموش شود." نمایشهای پیش از اسلام،ص47
"ضربهی مهم را از رواج افتادن قهوهخانه ها وارد کرد. قهوهخانه که روزگاری محل نشست و برخاست مردمی از طبقههای گوناگون بود و نمایشخانه ای برای این بازیها، بر اثر غلبهی روالهای تازه به تدریج شور و زندگی خود را از دست داد و بازیگرانش پراکنده شدند. وضربهی قطعی را تغییر سلیقه ها، زیرا سنتی است در اینجا که اگر بخواهند چیز تازهای را بدست بیاورند، اول آنچه دارند از دست میدهند و بعدهم آن چیز تازه را به دست نمیآورند. بگذریم." نمایشهای عروسکی،ص108
"قلم قاصر نویسنده که سعی دارد به نحوی از پیچ و خمهای موانع رسمی بگریزد و ردپایی به جا نگذارد معلوم میکند که او سوابقی از نظر نگارش متن در پشت سر نداشته است، و این سوال پیش میآید که آیا همین متن نداشتن نمایشها و سنت فیالبداهه بازی کردن که هزار و اند سال سابقهاش روشن است راستی خود یک نوع فرار از این موانع و گم کردن ردپا نبوده است؟" نمایشهای شادیآور،ص183
"امروزه هنوز چند پیرمرد هستند که در طول خیابان سیروس بالا و پایین میروند و کسی نمیداند که اینها روزگاری قویترین بازیگران نمایشهای شادی آور ایران بودهاند." نمایشهای شادیآور،ص200
"از یکی دو قرن پیش غرب با قیافهای مهاجم و مستعمرهچی و صادرکننده و غیره به شرق روکرد. در این برخورد خودش مبهوت منابع عظیم سنتی و عرفانی و فرهنگی شرق شد و شرق را هم مبهوت نیروی آتشبار و تبلیغات و مدنیت صنعتی خود کرد. هرکدام از طرفین با اقتباسهایی از یکدیگر به جبران کمبودهای خود پرداختند، ولی این مبادله درهمه جا به یک میزان و همسنگ صورت نگرفت. چند کشور شرقی مثل ایران _ که همیشه در برابر ضعیف بیش از اندازه قدرت نمایی میکرده است و در برابر قوی بیش از اندازه ضعف نشان میداده است _ در این میانه اتکای به خود را فراموش کردند.
...
غرب که شناخت شرق را از چند قرن پیش آغاز کرده بود، در آنچه گرفت دقت نظری به خرج داد و آن را از صافی شخصیت و فکر انتخابی و انتقادی خود گذراند و با روحیه و بینش و مسائل خود تطبیق داد و عاقبت از آن عنصری غربی بیرون آورد." سرانجام،ص207
"امروزه مراجع برخی اسلوبهای نمایشی فرنگی مثل "تئاتر پیشرو" ، نمایشنامههای "ضدنمایش"، "تئاتر مهمل" و یا "فاصله گذاری" را میتوان طی ارزیابی دقیقی در منابع چینی و ژاپنی و هندی و ایرانی و حتی هندوچینی نشان داد." سرانجام،ص208
کتاب نمایش در ایران، حدود 200 صفحه و شامل دو بخش اصلی است. یکی نمایش های پیش از اسلام و دیگر نمایش های پس از اسلام. بخش اول کوتاهتر است. احتمالا به دلیل دوری زمانی و منابع و دانش اندکی که در مورد آن وجود دارد. بخش دوم گرچه بلندتر است اما همچنان نبود اطلاعات کافی در آن نمود دارد.
دربخش اول ،نمایش های پیش از اسلام، نویسنده نخست به ریشهها و پیدایش هنر نمایش اشاره میکند و سپس رفتارهای نمایشی ایرانیان را بر اساس منابع و نشانه های موجود، معرفی نموده. از جمله رقص های آیینی ستایش، سیاوش خوانی، مراسم مغ کشی، جشن برنشستن کوسه و غیره.
در بخش نمایشهای پس از اسلام، نویسنده در چهار زیربخش نقالی، نمایشهای عروسکی، تعزیه و نمایشهای شادیآور به تفصیل به هر یک از این گونه های نمایشی پرداخته است.
ضمن توصیه برای خواندن این کتاب به دوست داران نمایش و تاریخ و فرهنگ ایران، در ادامه گزیده ای از بخش های کتاب و سخنان استاد را آورده ام:
"نمایش در آغاز از تحول رسم ها و نیایشهای مذهبی بیرون آمد، و وقتی به جایی رسید که دیگر رسم و نیایش نبود باز همواره نیازمند دستگاه دین و بیت المالش بود." مقدمات،ص13
"دین های یک خدایی _مثل دین زرتشتی و یا اسلام که ما داشتیم_ کمتر از دین های چندخدایی _آنچنان که در هند و یونان_ بود روحیه ی نمایش پذیری داشته اند. در دین های یگانه پرست حالت مطلق خدا و صورت ناپذیری او اولین تصورهای تجسم بخشیدن به ماوراء طبیعت را نفی میکند. ولی در دین های چندخدایی حالت انسانی تر خدایان و روابط شبه انسانی آنها با یکدیگر و حتی گاه هبوط تفنی شان به میان مومنان راهی گشوده و خیال انگیز است." مقدمات،ص13
"چیزی که همیشه یک جوینده آثار نمایشی ایران باستان انتظار دارد این است که از آن روزگار دستنویس نمایشنامهای بیابد و این انتظار با دانستن اینکه پایهی نمایش ایران عوام بوده اند نابجا است. زیرا اساس نمایشهای نمایشگران عامی _که دانش نوشتن نداشتند_ بداهه گویی و آفرینش حضوری بوده است نه نسخه های از پیش آماده شده، و این نمایشها سینه به سینه و نسل به نسل با تغییراتی تکرار میشده است تا روزی فراموش شود." نمایشهای پیش از اسلام،ص47
"ضربهی مهم را از رواج افتادن قهوهخانه ها وارد کرد. قهوهخانه که روزگاری محل نشست و برخاست مردمی از طبقههای گوناگون بود و نمایشخانه ای برای این بازیها، بر اثر غلبهی روالهای تازه به تدریج شور و زندگی خود را از دست داد و بازیگرانش پراکنده شدند. وضربهی قطعی را تغییر سلیقه ها، زیرا سنتی است در اینجا که اگر بخواهند چیز تازهای را بدست بیاورند، اول آنچه دارند از دست میدهند و بعدهم آن چیز تازه را به دست نمیآورند. بگذریم." نمایشهای عروسکی،ص108
"قلم قاصر نویسنده که سعی دارد به نحوی از پیچ و خمهای موانع رسمی بگریزد و ردپایی به جا نگذارد معلوم میکند که او سوابقی از نظر نگارش متن در پشت سر نداشته است، و این سوال پیش میآید که آیا همین متن نداشتن نمایشها و سنت فیالبداهه بازی کردن که هزار و اند سال سابقهاش روشن است راستی خود یک نوع فرار از این موانع و گم کردن ردپا نبوده است؟" نمایشهای شادیآور،ص183
"امروزه هنوز چند پیرمرد هستند که در طول خیابان سیروس بالا و پایین میروند و کسی نمیداند که اینها روزگاری قویترین بازیگران نمایشهای شادی آور ایران بودهاند." نمایشهای شادیآور،ص200
"از یکی دو قرن پیش غرب با قیافهای مهاجم و مستعمرهچی و صادرکننده و غیره به شرق روکرد. در این برخورد خودش مبهوت منابع عظیم سنتی و عرفانی و فرهنگی شرق شد و شرق را هم مبهوت نیروی آتشبار و تبلیغات و مدنیت صنعتی خود کرد. هرکدام از طرفین با اقتباسهایی از یکدیگر به جبران کمبودهای خود پرداختند، ولی این مبادله درهمه جا به یک میزان و همسنگ صورت نگرفت. چند کشور شرقی مثل ایران _ که همیشه در برابر ضعیف بیش از اندازه قدرت نمایی میکرده است و در برابر قوی بیش از اندازه ضعف نشان میداده است _ در این میانه اتکای به خود را فراموش کردند.
...
غرب که شناخت شرق را از چند قرن پیش آغاز کرده بود، در آنچه گرفت دقت نظری به خرج داد و آن را از صافی شخصیت و فکر انتخابی و انتقادی خود گذراند و با روحیه و بینش و مسائل خود تطبیق داد و عاقبت از آن عنصری غربی بیرون آورد." سرانجام،ص207
"امروزه مراجع برخی اسلوبهای نمایشی فرنگی مثل "تئاتر پیشرو" ، نمایشنامههای "ضدنمایش"، "تئاتر مهمل" و یا "فاصله گذاری" را میتوان طی ارزیابی دقیقی در منابع چینی و ژاپنی و هندی و ایرانی و حتی هندوچینی نشان داد." سرانجام،ص208
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
گنجشکهای مجیدی خوب نمیخوانند
آواز گنجشکها ساخته مجید مجیدی پس از به همین سادگی دومین فیلم تحسین شده سال است که من دوستش نداشتهام. نمیدانم که سلیقه سینمایی من چیزیاش شده یا سلیقه صاحبنظران سینمایی و منتقدین تغییر کرده است. شاید هم در این اوضاع نبود فیلم خوب، اهالی سینما مجبورند خود را به همین فیلمها راضی کنند. نمیدانم! به هرحال آواز گنجشک ها به هیچ وجه فیلمی نبود که انتظارش را داشتم. فیلمی که در جشنواره حتی تحسین امیرقادری، که سلیقهاش را میپسندم، را نیز برانگیخت و همه اهالی سینما متفق القول آن را شاهکاری دانستند و بین فیلمهای مطرح دیگر سال آن را واجد شرایط شرکت در اسکار تشخیص دادند. من هم انتظار داشتم شاهکاری ببینم، اما با فیلمی بسیار معمولی مواجه شدم.
اولین انتظار من از یک فیلم خوب این است که به زور به تماشایش ننشینم. اینکه فیلم آنقدر مایه داشته باشد که دو ساعت مرا درگیر کند . اما آواز گنجشکها چنین فیلمی نیست. دلیل اصلی آن هم به نظرم ضعف داستانی آن است. آواز گنجشکها یکی دیگر از همان نمونه های قربانی شدن داستان به پای حرف و نظر سازنده است. تنها گره داستانی آن، گم شدن شترمرغ در آغاز فیلم است که آن هم همان ابتدا با پیدا نشدن شترمرغ و اخراج کریم تمام میشود. پس از آن تمام فیلم چیزی نیست جز این سو و آنسو رفتن ها و مسافر بردن های کریم با موتور و آوردن اثاث کهنه به خانه. واقعا چرا باید تماشاگر بخواهد چنین تصاویری را ببیند؟ کاش این عادت برخاستن وسط فیلم و ترک سالن سینما را من هم داشتم. در این صورت بدون شک سالن سینما را ترک میکردم.
آواز گنجشک ها چیزی نیست جز یک بیانیه اخلاقی و آموزشی آشکار. تماشاگر تنها بیننده حرف ها و نتیجه گیری های کارگردان است و بس. هیچ چیز فیلم به تماشاگر واگذار نشده. کارگردان اوج و فرودهای اخلاقی یک آدم را آنطور که خود میخواهد به نمایش میگذارد و درنهایت نتیجه گیری میکند. بگذارید نگاهی به داستان فیلم بیندازیم...
کریم کارگر مزرعه پرورش شترمرغ است. پس از فرار یک شترمرغ و اخراج از آنجا ابراز میکند که از شترمرغ ها خسته شده. بنابراین به تهران میرود و با موتور خود به مسافرکشی میپردازد. کم کم او گرفتار فضای شهری میشود و از اصل خود دور میافتد. .وقتی که با هزارتومانی که مسافری اشتباها به او داده خرید میکند به اندازه همان هزار تومان از کیسه او کم میشود و بدین ترتیب تماشاگر میفهمد که حرام خوری کار خوبی نیست و عاقبت ندارد. بعد کریم گرفتار مادیات میشود و تیر و تخته های کهنه و داغان را از اینجا و آنجا برمیدارد و به خانه میآورد. از همه بدتر اینکه او به همسایه اش روا ندارد و حاضر نیست از این تیر و تخته های اسقاط به دیگران هم بدهد. بنابراین همین تیر و تختهها آواری میشود و روی سرش خراب میشود. بدین ترتیب او با دست و سر و پای شکسته خانه نشین میشود. باز هم تماشاگر میفهمد که نباید به این مادیات بی ارزش دل بست. یک شب از شبهایی که کریم در اتاق بغلی دراز کشیده است صدای صحبت پسر خردسال و همسر خود را میشنود و تازه میفهمد که چه پسر خوب و خانواده دوستی دارد و خلاصه چشمش به روی حقایق باز میشود و سرانجام هم به لطف خدا شترمرغ پیدا میشود و او با جهان بینی ای تازه به سرکار خود باز میگردد و در آن سماع شترمرغ انتهای فیلم احتمالا اصل و ریشه خود را میبیند.
به جرأت میگویم که این میزان شعارزدگی و بار آموزشی علنی را این روزها جز در سریالهای تلویزیونی سطح پایین نمیتوان سراغ گرفت. چطور میتوان فیلمی که اینگونه موعظه میکند و پند میدهد و خود میبرد و خود میدوزد را فیلم خوبی دانست؟ نمیدانم چطور برخی از منتقدین بیانیه انسانی، اجتماعی آواز گنجشکها را با بچههای آسمان مقایسه میکنند. واقعا این شعارزدگی و تحول سطحی شخصیت در آواز گنجشکها با خلوص و سادگی ذاتی خواهر و برادر بچه های آسمان هم تراز است؟
کمی هم از رضا ناجی بگویم که بخاطر این فیلم، بهترین بازیگر جشنواره برلین شده است. انصافا بازی او در فیلم بد نیست. اما برای تماشاگر ایرانی که پیشتر تمام شیرین کاری های او را در فیلم های دیگر مجیدی دیده، حضورش جذابیتی ندارد. بدین ترتیب شوخی ها و شیطنت های او هم که ظاهرا قرار است برگ برنده کارگزدان و عامل جذابیت باشد، کارکرد خود را از دست میدهد.
در پایان اشاره ای هم میکنم به یک سکانس فوق العاده و بی نظیر در فیلم. سکانس ریختن سطل پر از ماهی و تلاش بچه ها برای نجات ماهی ها دیدنی و نفس گیر است و دیدن آن به همه فیلم میارزد.
تعجب میکنم از کسانی که آواز گنجشک ها را به اسکار فرستادند. من انتظار هیچ موفقیتی از این فیلم در اسکار ندارم. البته امیدوارم اشتباه کرده باشم و این فیلم به جمع نامزدهای دریافت اسکار راه یابد. با این حال حتی اگر هم چنین شود بعید میدانم که نظرم نسبت به فیلم تغییر کند. همان گونه که پس از سالها فیلم طعم گیلاس با این همه افتخارات، هنوز برایم همان است که بود.
اولین انتظار من از یک فیلم خوب این است که به زور به تماشایش ننشینم. اینکه فیلم آنقدر مایه داشته باشد که دو ساعت مرا درگیر کند . اما آواز گنجشکها چنین فیلمی نیست. دلیل اصلی آن هم به نظرم ضعف داستانی آن است. آواز گنجشکها یکی دیگر از همان نمونه های قربانی شدن داستان به پای حرف و نظر سازنده است. تنها گره داستانی آن، گم شدن شترمرغ در آغاز فیلم است که آن هم همان ابتدا با پیدا نشدن شترمرغ و اخراج کریم تمام میشود. پس از آن تمام فیلم چیزی نیست جز این سو و آنسو رفتن ها و مسافر بردن های کریم با موتور و آوردن اثاث کهنه به خانه. واقعا چرا باید تماشاگر بخواهد چنین تصاویری را ببیند؟ کاش این عادت برخاستن وسط فیلم و ترک سالن سینما را من هم داشتم. در این صورت بدون شک سالن سینما را ترک میکردم.
آواز گنجشک ها چیزی نیست جز یک بیانیه اخلاقی و آموزشی آشکار. تماشاگر تنها بیننده حرف ها و نتیجه گیری های کارگردان است و بس. هیچ چیز فیلم به تماشاگر واگذار نشده. کارگردان اوج و فرودهای اخلاقی یک آدم را آنطور که خود میخواهد به نمایش میگذارد و درنهایت نتیجه گیری میکند. بگذارید نگاهی به داستان فیلم بیندازیم...
کریم کارگر مزرعه پرورش شترمرغ است. پس از فرار یک شترمرغ و اخراج از آنجا ابراز میکند که از شترمرغ ها خسته شده. بنابراین به تهران میرود و با موتور خود به مسافرکشی میپردازد. کم کم او گرفتار فضای شهری میشود و از اصل خود دور میافتد. .وقتی که با هزارتومانی که مسافری اشتباها به او داده خرید میکند به اندازه همان هزار تومان از کیسه او کم میشود و بدین ترتیب تماشاگر میفهمد که حرام خوری کار خوبی نیست و عاقبت ندارد. بعد کریم گرفتار مادیات میشود و تیر و تخته های کهنه و داغان را از اینجا و آنجا برمیدارد و به خانه میآورد. از همه بدتر اینکه او به همسایه اش روا ندارد و حاضر نیست از این تیر و تخته های اسقاط به دیگران هم بدهد. بنابراین همین تیر و تختهها آواری میشود و روی سرش خراب میشود. بدین ترتیب او با دست و سر و پای شکسته خانه نشین میشود. باز هم تماشاگر میفهمد که نباید به این مادیات بی ارزش دل بست. یک شب از شبهایی که کریم در اتاق بغلی دراز کشیده است صدای صحبت پسر خردسال و همسر خود را میشنود و تازه میفهمد که چه پسر خوب و خانواده دوستی دارد و خلاصه چشمش به روی حقایق باز میشود و سرانجام هم به لطف خدا شترمرغ پیدا میشود و او با جهان بینی ای تازه به سرکار خود باز میگردد و در آن سماع شترمرغ انتهای فیلم احتمالا اصل و ریشه خود را میبیند.
به جرأت میگویم که این میزان شعارزدگی و بار آموزشی علنی را این روزها جز در سریالهای تلویزیونی سطح پایین نمیتوان سراغ گرفت. چطور میتوان فیلمی که اینگونه موعظه میکند و پند میدهد و خود میبرد و خود میدوزد را فیلم خوبی دانست؟ نمیدانم چطور برخی از منتقدین بیانیه انسانی، اجتماعی آواز گنجشکها را با بچههای آسمان مقایسه میکنند. واقعا این شعارزدگی و تحول سطحی شخصیت در آواز گنجشکها با خلوص و سادگی ذاتی خواهر و برادر بچه های آسمان هم تراز است؟
کمی هم از رضا ناجی بگویم که بخاطر این فیلم، بهترین بازیگر جشنواره برلین شده است. انصافا بازی او در فیلم بد نیست. اما برای تماشاگر ایرانی که پیشتر تمام شیرین کاری های او را در فیلم های دیگر مجیدی دیده، حضورش جذابیتی ندارد. بدین ترتیب شوخی ها و شیطنت های او هم که ظاهرا قرار است برگ برنده کارگزدان و عامل جذابیت باشد، کارکرد خود را از دست میدهد.
در پایان اشاره ای هم میکنم به یک سکانس فوق العاده و بی نظیر در فیلم. سکانس ریختن سطل پر از ماهی و تلاش بچه ها برای نجات ماهی ها دیدنی و نفس گیر است و دیدن آن به همه فیلم میارزد.
تعجب میکنم از کسانی که آواز گنجشک ها را به اسکار فرستادند. من انتظار هیچ موفقیتی از این فیلم در اسکار ندارم. البته امیدوارم اشتباه کرده باشم و این فیلم به جمع نامزدهای دریافت اسکار راه یابد. با این حال حتی اگر هم چنین شود بعید میدانم که نظرم نسبت به فیلم تغییر کند. همان گونه که پس از سالها فیلم طعم گیلاس با این همه افتخارات، هنوز برایم همان است که بود.
۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه
بخاطر يك نقطه ناقابل
سایت روزنامه کارگزاران متن خاطرهای را که استاد عزت الله انتظامی در اجرای سمفونی این فصل را با من بخوان بیان میکند، اینجا منتشر کرده است که شاید برای ثبت در تاریخ کار بدی نباشد.
اما در این تبدیل خاطره از آنچه استاد میگوید به آنچه روی کاغذ آمده بعضی چیزها تغییر کرده. بعضی از این تغییرها، ناگزیر و به دلیل تفاوت دو رسانه است. طبیعی است که هیچ واژه یا جملهای نتواند شوخ و شنگیهای استاد را نشان دهد. از جمله جاهایی که او خاطره را بازی میکند. مانند دست جنباندنهای استاد که در متن به "دستها را موزون تکان دادن" تبدیل شده است و البته همان "رقصیدن" خودمان است. از تغییرات اینچنینی می شود گذشت.
با این حال یک چیز در متن نسبت به آنچه استاد می گوید تغییر کرده که به نظرم این تغییر شالوده نوشته را سست کرده و هدف گوینده را از بیان این خاطره از بین برده است. استاد انتظامی در انتهای صحبت های خود چنین می گوید: " هنرمندان ماندند، نا مهربانی دیدند" اما در متن آمده "هنرمندان ماندند، تا مهربانی دیدند"
میبینید یک نقطه زیادی چه می کند و چطور مفهوم را از بیخ عوض می کند. البته گمان نمی کنم عمدی در کار بوده و این اشتباه به نظرم سهوی مینماید. زیرا اولا کاراکترهای ن و ت کنار هم هستند و امکان تایپ اشتباه آنها وجود دارد. دیگر اینکه ادامه جمله با "اما" شروع شده و این نشان می دهد که نویسنده میخواسته که تقابل دو جمله را نشان دهد و نخواسته آن را پنهان سازد.
به هرحال من هم این را برای ثبت در تاریخ گفتم و آگاهی خوانندگان گفتم. امیدوارم که در نشر اینترنتی مطالب دقت بیشتری شود و نوشتهها قبل از انتشار به اندازه کافی بازنگری شوند تا از اینگونه اشتباهات نوشتاری و مفهومی دور باشند.
اما در این تبدیل خاطره از آنچه استاد میگوید به آنچه روی کاغذ آمده بعضی چیزها تغییر کرده. بعضی از این تغییرها، ناگزیر و به دلیل تفاوت دو رسانه است. طبیعی است که هیچ واژه یا جملهای نتواند شوخ و شنگیهای استاد را نشان دهد. از جمله جاهایی که او خاطره را بازی میکند. مانند دست جنباندنهای استاد که در متن به "دستها را موزون تکان دادن" تبدیل شده است و البته همان "رقصیدن" خودمان است. از تغییرات اینچنینی می شود گذشت.
با این حال یک چیز در متن نسبت به آنچه استاد می گوید تغییر کرده که به نظرم این تغییر شالوده نوشته را سست کرده و هدف گوینده را از بیان این خاطره از بین برده است. استاد انتظامی در انتهای صحبت های خود چنین می گوید: " هنرمندان ماندند، نا مهربانی دیدند" اما در متن آمده "هنرمندان ماندند، تا مهربانی دیدند"
میبینید یک نقطه زیادی چه می کند و چطور مفهوم را از بیخ عوض می کند. البته گمان نمی کنم عمدی در کار بوده و این اشتباه به نظرم سهوی مینماید. زیرا اولا کاراکترهای ن و ت کنار هم هستند و امکان تایپ اشتباه آنها وجود دارد. دیگر اینکه ادامه جمله با "اما" شروع شده و این نشان می دهد که نویسنده میخواسته که تقابل دو جمله را نشان دهد و نخواسته آن را پنهان سازد.
به هرحال من هم این را برای ثبت در تاریخ گفتم و آگاهی خوانندگان گفتم. امیدوارم که در نشر اینترنتی مطالب دقت بیشتری شود و نوشتهها قبل از انتشار به اندازه کافی بازنگری شوند تا از اینگونه اشتباهات نوشتاری و مفهومی دور باشند.
اشتراک در:
پستها (Atom)