۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

نازبالش هوشنگ مرادی کرمانی


نازبالش، نام آخرین داستان منتشر شده هوشنگ مرادی کرمانی، خالق قصه‌های مجید است. این کتاب هم مانند بیشتر آثار دیگر این نویسنده، داستانی است که ظاهرا برای نوجوانان نوشته شده است. اما به بزرگترها هم فرصت می‌دهد تا به کشف و شهود در داستان بپردازند. درواقع برای هریک از این گروه‌های سنی جذابیت خاص خود را دارد. نازبالش یک قصه معمولی نیست و نمی‌توان آن را با معیارهای یک قصه معمولی سنجید. این داستانی است که معیارها و قواعدش را خودش وضع می‌کند و خواننده تا این معیارها را نشناسد نمی‌تواند وارد دنیای آن شود. برای درک این معیارها آن را دو بار خواندم. با وجودی که داستان نازبالش شروع بسیار جذابی دارد، اما از نیمه‌های داستان احساس کردم که کشش لازم را ندارد و فاقد ساختار دراماتیک قوی است. راستش تا مرز رها کردن کتاب هم پیش رفتم. با این حال خوشبختانه بر این حس غلبه کردم و کتاب را تا آخر خواندم. از جایی به بعد به نظرم رسید کتاب حاوی کلیدها و کدهایی است که تا به حال به آنها توجه نکرده‌ام. هرچه پیش می‌رفتم بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که تا نتوانم این کدها را دریابم، نمی‌توانم با اثر ارتباط برقرار کنم. به همین دلیل پس از یکبار خواندن کتاب، بلافاصله از نو شروع به خواندن کتاب کردم. اما این بار کدها و نشانه‌ها را دنبال کردم.

شخصیت اصلی داستان، پسر جوانی است به نام مهربان که در اثر خوردن تخم کدوی هوش‌آور، هوش‌اش زیاد شده و بنابراین توجه اش به ساعت قدیمی و بزرگی که در میدان قدیمی شهرک سالها است خوابیده و خاک می‌خورد، جلب می‌شود. ساعتی که از قضا، متعلق به پدربزرگش بوده است. نازبالش داستان تلاش مهربان برای به کار انداختن دوباره این ساعت است.

کلید ورود به داستان، نام آن است، نازبالش! با اینکه این اسم گاهی در خود داستان تکرار می‌شود. اما دلیل انتخاب این نام، چیز دیگری است که ربطی به موضوع داستان ندارد. مرادی کرمانی خواسته رسما یک نازبالش به خواننده هدیه کند. چیزی که آدم بگذارد زیر سرش و به خواب رود. با این تعبیر، کل داستان چیزی نیست جز خوابی که وقتی کسی این نازبالش را گذاشت زیر سر، می‌بیند.

در جاهایی از کتاب اشاره به نازبالشی می‌شود که عبارت "خواب خوش" یا "خواب شیرین" بر آن دوخته شده است. بنابراین می‌شود نتیجه گرفت که خود کتاب نیز چنین نازبالشی است و هرچه در آن می‌خوانیم جز یک خواب خوش نیست. با اینکه شخصیت‌ها، ظاهرا واقعی‌اند اما روابط و اتفاقات، تخیل محض است. همه آدمها بطور غیر معمول خوب‌اند. هیچ کس قصد زیرآب زنی و آزار دیگری را ندارد. حتی وقتی که کسی درپی سود و شهرت است، اصول اخلاقی را نمی‌شکند. همه چیز همانطور است که دوست داریم باشد. مثل یک خواب خوش. این نگاه را مرادی کرمانی پیش از این در "مهمان مامان" هم داشته است. اما این بار، این وجه برجسته‌تر است و حتی بطور سرراست به آن اشاره می‌شود. نازبالش تصویر یک جهان آرمانی است. جهانی عاری از هرگونه بغض و کینه‌ورزی که در آن حق همیشه به حق‌دار می‌رسد و همه راضی و شاد اند. مرادی کرمانی جهان آرمانی خود را در نازبالش به تصویر کشیده است.

گفتم که از نیمه داستان به نظرم رسید که داستان فاقد ساختار دراماتیک است. اما با این فرض که آنچه می‌خوانیم را در واقع داریم خواب می‌بینیم، این مساله هم توجیه پذیر است. درواقع هیچ وقت خواب‌های ما انسجام دراماتیک ندارند. معمولا درخواب پاره‌ای اتفاقات و تصاویر مرتبط و نامرتبط را به ترتیبی می‌بینیم و اغلب از جایی به جای دیگری می‌پریم، بی آنکه ربطی به هم داشته باشند و منطقی بینشان حاکم باشد. نازبالش هم گاه اینگونه می‌شود. بخصوص بین ماجرای کدوهای هوش‌آور و قضیه ساعت، یک پرش کامل صورت می‌گیرد و خط داستان کاملا عوض می‌شود. همچنین نوع روایت، بیشتر شبیه قصه‌هایی است که شبها موقع خواب برای بچه‌ها می‌گویند. قصه‌هایی که گاه گوینده حتی آخرش را هم نمی‌داند و فی البداهه آنها را از خود می‌سازد و پر و بال می‌دهد و از این شاخه به آن شاخه می‌پرد. نازبالش هم بخصوص در ماجرای ساعت از این الگو تبعیت می‌کند. به همین دلیل است که گاه کشدار می‌نماید. البته نمی‌گویم که این یک ضعف است. بیشتر یک ویژگی است و در چنین داستانی با این مشخصات و معیارها به نظرم پذیرفتنی است. ضمن اینکه من نازبالش را با دید یک آدم بزرگسال خواندم. هرچند سعی کردم خودم را جای کودک یا نوجوانی که این کتاب را می‌خواند هم بگذارم و درک کنم که آنها چگونه ممکن است از این قصه لذت ببرند. مطمئن نیستم، اما شاید این نوع نگارش، یعنی تمرکز روی روایت جاری داستان و پر و بال دادن به آن، بدون در نظر گرفتن گره‌های دراماتیک و ساختار کلی داستان، خواندنش برای رده سنی کودک و نوجوان، آسان و دوست داشتنی باشد.

از دیگر وجوه برجسته داستان نازبالش، وجه طنز آن است . طنزی که گاه به وضوح یک کمدی سینمایی را تداعی می‌کند. به گمانم تجربه ساخته شدن این همه فیلم از آثار هوشنگ مرادی کرمانی، به او این توانایی را داده که به داستانش پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی را ببخشد. تصاویر کمیک بویژه کمدی موقعیت در داستان فراوان است. نمونه بارز و مثال زدنی‌اش آنجا است که شهردار می‌خواهد مراسم افتتاح ساعت همانطور باشد که صد سال پیش انجام شده و از آنجا که دفعه قبل پهلوان ساعت را جابجا کرده این بار به سراغ نوه پهلوان می‌روند. از قضا نوه پهلوان زنی است که پزشک هم هست و باید ساعت را کول کند و پایین آورد. چنین موقعیتی بیش از آنکه خواندنش جذاب باشد، دیدنش در یک فیلم سینمایی جذاب است و وجوه نمایشی و تصویری آن جای کار دارد.

نازبالش داستان عجیب و غیرمعمولی است که به خواندنش می‌ارزد. گاه هنگام خواندنش لذت می‌برید و گاه خسته می‌شوید. با این حال اگر بدانید چگونه باید آن را بخوانید، در مجموع تجربه خواندنش راضی کننده و دلپذیر خواهد بود.

۶ نظر:

Unknown گفت...

معلوم شد پس از دوره ای بی خوابی، نازبالش زیرسرگذاشته بودی که این همه وقت چیزی ننوشتی!
همین!

paspars گفت...

ای آقا نازبالش کجا بود! امان از کار و گرفتاری ...

عیار تنها گفت...

شما با این وقت نداشتن و گرفتاری های من، مطلب می نویسی تا دل ما رو بسوزونی؟ نه؟

عیار تنها گفت...

رفیق گلم! وقتش نیست وگر نه فیلم هایی که گفته بودی و ندیده بودمشون سر صف هستند. راجع به پروفسور لوکس عزیز هم اینجا رو ببین:
http://en.wikipedia.org/wiki/Caro_Lucas

ناشناس گفت...

بالاخره یک تحلیل دروست و حسابی تحویل ندادی بهتره یه بار دیگه کدها رو چک کنی

ناشناس گفت...

من امروز از طریق یک مقاله با اسم و تا حدودی جریان آن آشنا شدم ،خیلی دوس دارم این کتاب بخونم ولی دم دستم نیست.