۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

روز ابری

اینکه می‌گویند آدم اگر یک کار را تکرار کند باز همان نتیجه قبلی را می‌گیرد چرند محض است. نه، اصلا اینطور نیست. مگر زندگی شیمی است که هردفعه اسیدسولفوریک را با زهرمار قاطی کردی همان کوفتی که قبلا می‌شده باز هم بشود. من که هرکاری دیروز کرده بودم امروز هم کردم. با زنگ ساعت پاشدم. نون و پنیرم را خوردم و رفتم سرکار. سر ساعت رفتم و هشت ساعت بعد سرساعت آمدم بیرون. سر راهم به خانه مثل دیروز نون گرفتم. دم دکه روزنامه فروشی وانستادم. توی خانه هم جلوی این وسوسه لعنتی خواندن مقاومت کردم و دست به کتاب نزدم. پس چرا امروز مثل دیروز نشد. چرا همه چیز به هم ریخت؟ و آخرِ روزمان شد عینهو ته خیار؟ شاید چون امروز ابری بود؟ یا واسه آن خیابانی که بی‌خبر یک طرفه‌اش کرده‌اند؟ نکند بخاطر آن دویست تومانی درب و داغانی بوده که از مسئول پارکینگ گرفتم؟ فردا صبح اول وقت می‌اندازمش توی صندوق صدقات و از شرش خلاص می‌شوم. از آن خیابان هم دیگر رد نمی‌شوم. فقط کاش فردا آفتابی باشد.

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

دماغ به سبک ایرانی

دماغ به سبک ایرانی نام فیلم مستندی است به کارگردانی مهرداد اسکوئی که درسال 2006 ساخته شده. این مستندی است که به موضوع اپیدمی عمل‌های بینی در ایران می‌پردازد و سر و صدای زیادی به پا کرده و اسم و رسمی به هم زده است. همچنین در جشنواره‌های گوناگون جهانی شرکت کرده است.

به دلیل چیزهایی که درباره این فیلم شنیده بودم، مشتاق بودم این فیلم را ببینم. با اینکه اصولا فیلم مستند بین نیستم و درباره نقد مستند و خوب و بد این گونه فیلم‌ها هم خودم را صاحبنظر نمی‌دانم، با این‌حال بعنوان یک بیننده عادی از این فیلم خوشم نیامد. البته سعی می‌کنم خودم را از پیش زمینه‌های ذهنی که از قبل نسبت به این فیلم داشتم خلاص کنم. راستش انتظار داشتم دماغ به سبک ایرانی لحن طنز داشته باشد. چیزی شبیه "تهران انار ندارد". شاید دلیل این فکر، نام این فیلم بود و اینکه به نظرم این موضوع بسیار جا برای پرداخت طنزآمیز داشت و منطقی‌ترین نوع رویکرد به این موضوع را رویکرد طنز می‌دانستم. همین باعث شد که هنگام برخورد با این فیلم جا خوردم. به هرحال سعی می‌کنم درباره این فیلم فارغ از این پیش زمینه ذهنی نظر بدهم.

فیلم بر اساس مصاحبه با آدمها شکل می‌گیرد. سازنده سعی کرده به هرجا که ربطی به موضوع عمل بینی داشته سری بزند. از بیمارستان و مطب پزشکان جراح زیبایی گرفته تا مدرسه دخترانه. او با افراد متقاضی جراحی، با پزشکان، با عمل کرده‌ها و دختران و پسران نوجوان مصاحبه کرده است. سازنده سعی کرده هنگام مصاحبه‌ها فقط نظرات مصاحبه شونده را بشنود و سعی نمی‌کند با سوال و جواب بحث ایجاد کند و موضوع را بسط دهد و جهت گیری کند. همین مساله شاید این توهم را ایجاد کند که سازنده جانب بی‌طرفی به موضوع را نگه داشته است. با این حال از همان ثانیه اول، سازنده با نمایش تصاویر جنگ ایران و عراق رسما موضع خود را اعلام می‌کند. همچنین در فیلم مصاحبه هایی با برخی روحانیون وجود دارد. روحانیونی که نظراتشان از پیش مشخص است و هم مصاحبه کننده و هم بیننده می‌دانند که ایشان چه خواهند گفت. سازنده با این ترفند می‌خواهد رابطه جراحی‌های بینی را با دورافتادن از باورهای مذهبی جوانان مطرح کند. هرچند در فیلم اغلب از این مساله بعنوان نبود هویت در جوانان نام برده می‌شود. با این حال از آنجا که همه مصاحبه شوندگان مخالف، روحانیون هستند و ایشان هم قشر مذهبی جامعه را نمایندگی می‌کنند (نه لزوما همه هویت‌مندان جامعه را) مستند دماغ به سبک ایرانی آشکارا دلیل جراحی‌های بینی را نبودن مذهب و البته دور افتادن از فضا و حال و هوای جنگ می‌داند. یکی از مصاحبه شوندگان چنین اعلام نظر می‌کند که "جنگ، نعمت است". حال این سوال پیش می‌آید که بسیاری کشورهای دیگر با آنکه نه جنگی داشته‌اند و نه باورهای مذهبی‌شان آنقدر که ما می گوییم قوی است، چرا میزان جراحی‌های زیبایی میان مردم شان کمتر از ما است؟ منظور من از نوشتن اینها این نیست که من با عمل بینی موافقم. اتفاقا من از مخالفان این مساله و سایر عمل های به اصطلاح زیبایی هستم. مشکل من با رویکرد سطحی فیلم است که تقصیر همه بی‌هویتی جوانان را دورشدن از مذهب و جنگ می‌داند.

تا اینجا هرچه گفتم بحث محتوا بود. اما از دید ساختاری هم این فیلم به نظرم چندان موفق نیست. باز هم تکرار می‌کنم که در زمینه مستند به هیچ وجه خودم را صاحبنظر نمی‌دانم. با این حال حداقل انتظارم این است که این فیلم که زمانش نیز چندان طولانی نیست (زیر یک ساعت) بتواند بیننده را سرجایش بنشاند و خسته نکند. اما شخصا هنگام دیدن فیلم حوصله‌ام سر رفت و از نیمه‌ی آن برای تمام شدن‌اش لحظه شماری می‌کردم. یکی از دلایل این مساله به نظرم نوع مصاحبه‌ها است. مصاحبه کننده از بوجود آوردن چالش پرهیز کرده و از اغلب آدمها تنها یک نظر پرسیده و یک جواب گرفته است. فیلم هیچ چیز، حتی یک کلمه فراتر از آنچه تماشاگر انتظار دارد بشنود، ارائه نمی‌دهد. در مصاحبه‌ها هم هیچ چالشی وجود ندارد که بیننده را جذب کند. تنها قسمتهایی که کمی جذاب است مصاحبه با دختران دبیرستانی است که به دلیل شر و شور و روحیات جوانانه‌شان، پاسخ‌های کم و بیش جالبی به مصاحبه کننده داده‌اند. همین. جز این فیلم هیچ جذابیتی برای بیننده ندارد و هیچ شور و شوقی در بیننده ایجاد نمی‌کند. راستی فیلم یک چیز خوب دیگر هم دارد، حضور نصرت کریمی. حیف که چند ثانیه بیشتر نیست.

به نظرم موضوع جراحی های بینی موضوع جذابی است که جا برای کارهای بیشتر و بهتر دارد. مخصوصا همانطور که گفتم طنز برای چنین موضوعی خوب جواب می‌دهد. امیدوارم باز هم مستندسازان به سراغ این موضوع بروند و البته این بار فیلمی بسازند که بشود راحت‌تر تماشایش کرد و فقط خوراک این جشنواره و آن جشنواره نباشد.

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

شباهت

بازی تنیس یکی دو روز پیش نادال و فدرر روی آبهای خلیج فارس، آدم را یاد سکانس معروف رودررویی رابرت دنیرو و ال پاچینو در فیلم Heat می‌اندازد.

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

میخ!

چون میخ استوار
روی این دیوار آبی
چه باک اگر تابلویی نیست که بند شود
و نه حتی یک لنگه جوراب سوراخ
و نه نگاه عابری که بپرسد "میخ؟"
آری، او پرروتر از این‌هاست
باد ما را خواهد برد
اما میخ، میخ خواهد ماند

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

ببر مازندران

آقا چرا شلوغش می‌کنید؟ چیزی نشده که! یک دونه ببر مرده، کشتی نوح که غرق نشده. شما که تا همین دیروز نه حالی از این ببر می‌پرسیدی و نه جرأت می‌کردی از صد متری قفس‌اش رد بشوی، حالا چی شده فریاد "واویلا ببری جان"‌ات سرگذاشته به آسمان؟ البته شما تقصیر نداری. کار، کار آنهایی است که این چیزها را در بوق و کرنا می‌کنند. تا آدمهای ساده مثل شما را فریب بدهند. اما کور خوانده‌اند. مگر ما مرده باشیم که بگذاریم آنها به اهداف پلیدشان برسند. من اینجا می‌خواهم چند مسأله را روشن کنم. اصلا این قضیه بودار است. کاسه‌ای زیر نیم کاسه است.

از قرار معلوم این ببری که مرده را از سیبری آورده‌اند. از آن طرف هم می‌گویند این ببر با ببرهای مازندران از یک قماش بوده. آخر من از شما می‌پرسم. کدام عقل سلیمی چنین چیزی را باور می‌کند؟ که یک ببری که از سیبری آمده با ببرهای مازندران فامیل از آب در بیاید؟ اصلا بگویید ببینم کدام ببر احمقی این همه دار و درخت و جنگل و دریا را ول می‌کند می‌رود توی آن سرما و یخبندان؟ که واسه یک لقمه غذا که بگذارد دهان زن و بچه‌اش باید تن و بدنش مثل بیدمجنون بلرزد. آن ببری که سواحل خزرشهر و دریاکنار را ول می‌کند و می‌رود در سیبری با آن سرمای جانکاه زندگی بکند، همان بهتر که سقط شود. اصلا همچین ببر بی‌عقلی به درد احیای نسل ببر مازندران نمی‌خورد. شواهد تاریخی نشان می‌دهد که ببرهای مازندران همگی از ضریب هوشی بالای صدوپنجاه برخوردار بوده‌اند. همین ثابت می‌کند که ببر مرده، هیچ نسبتی با ببرهای مازندران نداشته است.

اصلا این ببر از همان روز اول که از سیبری آمد، مریض بود. شاهدان عینی همه متفق القول بر این باوراند که این ببر همان لحظه‌ای که داشت از پله‌های هواپیمای توپولوف می‌آمد پایین آب دماغش سرازیر بود و فین‌فین می‌کرد. البته اگر غیر از این بود جای تعجب داشت. توی آن سرمای سیبری اگر فیل هم باشد می‌چاید، این که ببر است. این ببر از همان وقتی که در خاک سیبری بود مریض بود. اسناد تازه منتشر شده ویکی‌لیکس نشان می‌دهد که وقتی مقامات ایرانی برای مشاهده وضعیت سلامت ببر مرحوم به سیبری سفر کرده بودند، مقامات سیبری با آب پرتقال و آش شلغم این ببر را سرپا نگه داشته بودند. این یک کلاهبرداری توی روز روشن است. باید از مقامات سیبری به دادگاه‌های بین‌المللی شکایت کرد. نمی‌شود که یک ببر مریض به ما قالب کنند و از آن طرف پلنگ مثل دسته گل‌مان را با خودشان ببرند.

این یک توطئه از پیش تعیین شده بود که با همت و درایت دلاور مردان این سرزمین خنثی شد. همانگونه که به دلایل مستدل عرض شد، مقامات سیبری قصد داشتند طی یک اقدام مبذوحانه، یک ببر مریض و ناقص العقل را بفرستند پیش ببر یکی یک دانه خودمان تا با او به زاد و ولد بپردازد و بعد هم یک مشت ببر منگل کج و کوله پس بیاندازد و بدین ترتیب گند بزند به نسل ببرهای مازندارن. خدا را شکر که با نفله شدن این عنصر نفوذی همه توطئه‌ها نقش برآب شد و همه چیز به خیر و خوشی پایان پذیرفت. فقط یک مشکل باقی می‌ماند، آن هم تنها شدن ماده ببر بیچاره خودمان است که در عنفوان جوانی بیوه شده و می‌گویند از خواب و خوراک افتاده. توصیه می‌شود مسئولین باغ وحش هرچه زودتر دوباره یک دستی برای این ماده ببر بزنند بالا و یک شوهر خوب، ترجیحا از چین، برایش وارد کنند. اتفاقا بد نیست که ببرهای مازندران آینده کمی هم چشم بادامی باشند. بامزه‌تراند، اینطور نیست؟