۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

Pottermore





وقتش که برسد از همه طرف جغدهای نامه رسان می ریزند سرت. همین دیروز بود که رفته بودم شهر کتاب آرین و اتفاقا گذرم به طبقه بالا و بخش کودکان افتاد، چیزی که معمولا پیش نمی‌آید. همسرم که مشغول زیر و رو کردن سطل کتابهای حمام بچه‌ها شد، من هم رفتم سراغ کتابها و صد البته هری پاترها. همینطور که اسم روی جلد کتابهای هری پاتر را می‌خواندم و توی ذهنم دوباره یادآوری‌شان می‌کردم، چشمم به یک کتاب جدید از خانم رولینگ افتاد، قصه‌های بیدل نقال. هری‌پاتریست ها می‌دانند که این چی است. برش داشتم و خریدم. خلاصه با قصه‌های بیدل نقال و یک کتاب حمام از شهر کتاب آمدم بیرون.
امروز هم که خبر روز Pottermore را شنیدم. شاید مسخره باشد، اما راستش همچین یک ذره بگی نگی هیجان دارم. قرار است روز پنجشنبه 23 ماه جون (دوم تیر خودمون) خانم جی کی رولینگ توضیحاتی درباره پروژه اسرارآمیز تازه‌اش منتشر کند. فعلا او وب سایتی به نام Pottermore را راه انداخته. اما هنوز نمی‌شود از قضیه سر در آورد. حدس و گمان های زیادی زده می‌شود. بعضی می‌گویند شاید قضیه یک فیلم است. یا یک پارک تفریحی، یا یک بازی ویدئویی. خود خانم رولینگ نوید چیزی هیجان انگیز و نفس گیر را داده. تا ببینیم. امیدوارم هرچه که باشد یک نفعی هم ازش به ما ایرانی‌های بیچاره‌ی محترم (منظورم در تحریم است البته) هم برسد.

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

باز هم آلودگی هوا

هنر نزد ایرانیان است و بس ، به شرطی که بالا بیاید نفس!

کامنت گذاشتن، قدغن!

چندی پیش دوست عزیزی email زد که چرا برای بخش نظرات وبلاگ که فیلتر شده کاری نمی‌کنم. با خودم فکر کردم چه کار می‌توانم بکنم؟ تنها کاری که می‌شود کرد این است که کلا قید بلاگر را بزنم و بار و بندیل وبلاگ را بزنم زیر بغل و همه چیزش را بردارم و توی یک Host اختصاصی بریزم. در اینصورت اما باید از همه امکانات بلاگر چشم بپوشم و بدتر از آن دردسر نگهداری وبلاگ هم می‌افتد گردنم. کاری که اگر حوصله‌اش را هم داشته باشم، وقتش را ندارم. پس چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه فعلا فقط صبر کنم، صبر. شاید دری به تخته‌ای خورد. شاید فیلترچی محترم بالاخره خسته شد. یا خواست جایی، مثلا دست به آبی، برود و واسه یک لحظه هم که شده دست پت و پهنش را از روی دکمه برداشت و بعد یادش رفت دوباره بگذارد یا شاید یک ذره شُل تَرش کرد. چه می‌دانم... به هر حال باید امید داشت. ما بیچاره‌ها مگر دیگر چه داریم غیر از امید؟ پس ضمن عذرخواهی از آن دوست عزیز و همه دوستانی که خواستند کامنت بگذارند و نتوانستند، عرض می‌کنم که حالا فعلا صبر می‌کنم. خدا را چه دیده‌اید؟ شاید همینجوری الکی الکی رکورد ایوب را هم شکستم.

۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

جُرم 1، 2، 3

1- معمولا وقتی دارم یک فیلم هالیوودی را به زبان اصلی می‌بینم، با انگلیسی دست و پا شکسته‌ام از هر ده تا کلمه دو سه تایش را بیشتر نمی‌فهمم. واسه اینکه یک چیزی از ماجراها دستگیرم بشود مجبورم به همین دو سه تا کلمه تکیه کنم و آنها را کنار هم بگذارم تا بفهمم که قضیه چیست. موقع دیدن جرم مسعود کیمیایی چنین حسی داشتم. انگار که دارم یک فیلم زبان اصلی نگاه می‌کنم. با اینکه کلمه‌ها همه فارسی هستند و چندان قلمبه سلمبه هم نیستند، با این حال خیلی وقت‌ها نمی‌فهمیدم دارند چه می‌گویند و منظورشان چیست. نمی‌دانم چه اصراری است که آدمهای کیمیایی اینطور حرف بزنند. دیالوگهایی که نه می‌شود فهمید و نه اصلا در دهان بازیگر می‌چرخد. از همه بیشتر پولاد کیمیایی که اصلا بازیگر این جور دیالوگ نیست. البته من نسخه دوبله نشده فیلم را دیدم. شاید کارگردان به همین دلیل خواسته فیلم را دوبله هم بکند تا ضعف‌های صدای بازیگران را بپوشاند. با این حال بهتر بود تکلیف تماشاگر را روشن می‌کرد که بالاحره نسخه دوبله را ببیند یا نسخه صدای صحنه را. هرچند در نسخه دوبله هم دیالوگ که همان دیالوگ است. این را که دیگر کاریش نمی‌شود کرد. شخصا ترجیح می‌دادم فیلم را کلا بدون باند دیالوگ و صدا و مثلا با یک زیرنویس روان و ساده می‌دیدم.

2- جرم اما تصاویر خوبی دارد. کیمیایی این بار از خود حوصله نشان داده و قدرت کارگردانی خود را به رخ کشیده است. ریتم فیلم عالی است و شخصیت‌ها فوق‌العاده. هرچند بعضی جاها منطق داستانی لنگ می‌زند و غیرواقعی به نظر می‌رسد. پایان بندی فیلم و آن سکانس اتوبوس و هتل هم نچسب است. با این حال مسیر داستان و انگیزه شخصیت پولاد، بسیار تاثیرگذار از کار درآمده.

3- جرم از چند فیلم اخیر کیمیایی به وضوح بهتر است. اما نه آنقدر که بهترین فیلم جشنواره باشد. با این حجم دیالوگهای عجیب و غریب دیدنش برای تماشاگر گاهی حوصله سربر و حتی اعصاب خردکن است. با این حال شخصا از تصاویر و خط داستانی آن لذت بردم. هرچند دیدنش را به کسی توصیه نمی‌کنم. مگر اینکه طرف، عاشق کیمیایی و فضا و دیالوگ‌های کیمیایی‌وار باشد. به هرحال اگر بعنوان یک تماشاگر عادی به دیدن جرم می‌روید، برای اینکه بتوانید لذت ببرید و برای اینکه دیالوگها روی اعصابتان نروند بهتر است یک جاهایی گوش خود را بگیرید یا خودتان را به نشنیدن بزنید.