از پنج شیش تا آلبوم عکسی که دارم فقط آلبوم عکسهای بچگیام است که رویم میشود نشان دیگران بدهم. عکسهای تا قبل از مدرسه رفتنام را دوست دارم. نه بخاطر اینکه بچهی خوشگلی بودم. فقط به این دلیل که بچه بودم و بچهها به هرحال خوباند. یک جور زیبایی طبیعی دارند که کاریش نمیشود کرد. ضمن اینکه هنوز توی دنیای ساده و بیریاشان از بعضی چیزها مثل خودنمایی و سری توی سرها پیدا کردن خبری نیست. برعکساش در دوران نوجوانی و بلوغ همه عوامل دست به دست هم میدهند که قیافه آدم بشود عینهو نقش اول فیلمهای کمدی و گاهی هم البته فیلمهای ترسناک. شما را نمیدانم اما در مورد من یکی که این طور بوده است. بدیاش این است که وقتی آدم توی آن سن و سال و حال و هوا است، حالیاش نیست که چه جیگری است. این را سالها بعد میفهمد. آن وقتی که دوست یا آشنایی آلبوم عکس آدم را در دست گرفته و دارد ورق میزند و آدم نمیداند از خجالت خودش را در کدام سوراخی گم و گور نماید.
نمیدانم آن زمان کدام شیر پاک خوردهای اول بار این شلوارهای خمرهای را پوشید و به قول معروف مُد کرد. بدون استثنا در تمام عکسهای دوران راهنمایی و دبیرستان، بنده یک عدد شلوار جین خمرهای، که در هر خمرهاش میشد یک نفر هم قد و هیکل خودم را جا داد، به تن دارم. از پیراهن های گل منگلی قرمز و زرد و شهر شهر فرنگ هم اگر بگذریم، از این زلف سشوار کشیده و آلاگارسنی دیگر اصلا نمیشود گذشت. فکل مربوطه، با موهای وزوزی و گوریده درهم چنان از پیشانی آمده جلو که گاهی از کادر هم زده است بیرون. پشت موها را هم که دیگر نگو. بعد از مماس شدن با یقه پیراهن یک تاب ظریف برداشته و به قول معروف بالا جسته و شده است مصداق تمام و کمال آن ترانه معروف لوند و دلبرانه! به این ماه شب چهارده اضافه کنید چهار تا شویدی را که تازه پشت لب سبز شده است.
این بحث شیرین را بیشتر از این کش نمیدهم و همین جا تمام میکنم. چون میدانم اگر ادامه بدهم ممکن است کارتان به، گلاب به رویتان، دستشویی یا حتی شاید اورژانس بکشد. واسه همین بیخیال این حرفها میشوم و میروم پی کار خودم. راستی شاید این عکسهای زیبا را بشود یک کاری کرد. امسال که گذشت اما چهارشنبه سوری سال دیگر شاید بقیه آلبومهای عکسم را بردم توی کوچه و به جای بوته آتش زدم. آن همه خمرهی پارچهای و خرمن مو فقط جان میدهد برای سوزاندن.
نمیدانم آن زمان کدام شیر پاک خوردهای اول بار این شلوارهای خمرهای را پوشید و به قول معروف مُد کرد. بدون استثنا در تمام عکسهای دوران راهنمایی و دبیرستان، بنده یک عدد شلوار جین خمرهای، که در هر خمرهاش میشد یک نفر هم قد و هیکل خودم را جا داد، به تن دارم. از پیراهن های گل منگلی قرمز و زرد و شهر شهر فرنگ هم اگر بگذریم، از این زلف سشوار کشیده و آلاگارسنی دیگر اصلا نمیشود گذشت. فکل مربوطه، با موهای وزوزی و گوریده درهم چنان از پیشانی آمده جلو که گاهی از کادر هم زده است بیرون. پشت موها را هم که دیگر نگو. بعد از مماس شدن با یقه پیراهن یک تاب ظریف برداشته و به قول معروف بالا جسته و شده است مصداق تمام و کمال آن ترانه معروف لوند و دلبرانه! به این ماه شب چهارده اضافه کنید چهار تا شویدی را که تازه پشت لب سبز شده است.
این بحث شیرین را بیشتر از این کش نمیدهم و همین جا تمام میکنم. چون میدانم اگر ادامه بدهم ممکن است کارتان به، گلاب به رویتان، دستشویی یا حتی شاید اورژانس بکشد. واسه همین بیخیال این حرفها میشوم و میروم پی کار خودم. راستی شاید این عکسهای زیبا را بشود یک کاری کرد. امسال که گذشت اما چهارشنبه سوری سال دیگر شاید بقیه آلبومهای عکسم را بردم توی کوچه و به جای بوته آتش زدم. آن همه خمرهی پارچهای و خرمن مو فقط جان میدهد برای سوزاندن.