نمي دانم اصل آنچه ماركز نوشته چه بوده. اما اينكه من خواندم يك ترجمه ضعيف بود كه در بسياري اوقات اصلا نمي شد آن را دنبال كرد. نمي دانم مترجم به دليل فشارهاي موجود مجبور شده اينقدر گنگ بنويسد كه كسي از آنچه نوشته سر در نياورد. يا اينكه حذف و تعديل هاي انجام شده متن را به اين روز انداخته. به هر حال اين به اصطلاح كتاب ماركز كه چند روزي در بازار كتاب بود و بعد توقيف شد، به نظرم به خواندنش نمي ارزد. حيف آثار ماركز است كه اينگونه ترجمه شوند.
اما اين كه ترجمه كتاب خوب نيست، باز هم دليل بر توقيف آن نمي شود. اصولا توقيف و سانسور به هر شكل نكوهيده است. به علاوه توقيف اين كتاب بيشتر، كتابخوان ها را براي خواندن آن حريص نموده است.
به نظرم اين توقيف و سانسورهاي اخير نه از سر دلسوزي فرهنگي كه براي فرار از مسئوليت است. كه اگر روزي كسي پرسيد "كي بود كي بود؟"، با افتخار سر را بالا بگيرند و بگويند "من نبودم".
بگذريم. ما رو چه به اين حرف ها...
راستي از يك كتاب بد گفتم، بگذاريد يك خوبش را هم اسم ببرم.
ديروز كتاب "بادبادك باز" نوشته "خالد حسيني" و ترجمه "مهدي غبرايي" را شروع كردم. يك ضرب صد و خرده اي صفحه اش را خواندم. از آن كتابهايي است كه نمي شود زمينشان گذاشت. نويسنده، ساده و گيرا نوشته. شخصيت ها آن قدر خوب و ملموس پرداخت شده اند و وقايع آن قدر منطقي و موجه اند كه خواننده را به راحتي درگير مي كنند. اميدوارم تا به آخر نيز همينطور بماند. خواندن اين كتاب را به شدت توصيه مي كنم.