۱۳۸۶ خرداد ۸, سه‌شنبه

زمين گرم

زمین چگونه گرم می شود؟
انرژی تابشی خورشید در قالب امواجی از نور می آید که زمین را گرم می کند. و سپس بخشی از این انرژی تابشی که جذب زمین شده ، دوباره به فضا ساطع می شود. یعنی در قالب اشعه مادون قرمز. بخشی از این اشعه مادون قرمز ساطع شده توسط لایه ای از جو به دام می افتد و درون جو باقی می ماند. این اتفاق خوبی است چون دمای زمین را در حدود خاصی نگه می دارد. یعنی باعث ثبات نسبی این دما می شود تا بتوان روی زمین زندگی کرد.اما مشکل اینجاست که این لایه نازک جو به واسطه تمام آن آلودگی های گرم کننده زمین که به جو فرستاده می شود، درحال ضخیم شدن است. یعنی این اشعه مادون قرمز به دام افتاده باعث ضخیم تر شدن این لایه جو می شود. خلاصه کلام اینکه وقتی انرژی تابشی به زمین تابیده می شود، گازهای گلخانه ای موجود در جو زمین مانع ساطع شدن دوباره آن به فضا می شوند و آن را در جو زمین محبوس نگه می دارند. به این ترتیب جو زمین مدام گرم تر و گرم تر می شود و در همان حال ما مدام گاز های گلخانه ای بیشتر و بیشتری تولید می کنیم و مشکل را حادتر و حادتر می کنیم.
ذوب شدن یخ ها و یخچالهای طبیعی
در این سالها میزان دی اکسید کربن به طرزی توقف ناپذیر بالا رفته و حالا داریم تاثیر علنی و آشکار آن را بر دنیا می بینیم. تصویری دارم از کوه کلیمانجارو در بیش از سی سال قبل و تصویری از همین کوه که چند سال پیش گرفته شده. با مقایسه این دو عکس به طرز تکان دهنده ای متوجه کاهش بسیار چشم گیر و عجیب حجم برف بر قله کوه می شویم. تا آخر این دهه دیگر اصلا برفی روی کلیمانجارو باقی نخواهد ماند. همین اتفاق در پارک ملی یخچال ها (Glacier National Park) هم دارد رخ می دهد. من در سال 1998 به اتفاق یکی از دخترانم به یخچال گرینل در همین پارک رفتیم و چیز زیادی از آن یخچال باقی نمانده بود. بقیه یخچال ها هم همینطور. حال آنكه آب نوشیدنی 40 درصد از مردم جهان از رودخانه ها و چشمه ها تامین می شود که بیش از نیمی از آب آنها از ذوب یخ های همین یخچالها به دست می آید. بنابراین در طول نیم قرن بعدی این 40 درصد از مردم روی زمین با مضیقه هولناکی مواجه خواهند شد.
با بررسی دما در هزار سال گذشته در می یابیم که میزان گرما و میزان دی اکسید کربن آشکارا پا به پای هم افزایش یافته اند و نسبت مستقیم با هم دارند. متخصصان می توانند با نمونه برداری از یخ های قطب جنوب تا 650 هزار سال پیش را روی یخ ها دنبال کنند. این بررسی ها نشان می دهد که میزان تمرکز دی اکسید کربن در طول این 650 هزار سال هیچ گاه بیش از سیصد واحد در یک میلیون نبوده. هیچ گاه مگر زمان حال که این میزان به طرزی باورنکردنی و هولناک و بی سابقه افزایش یافته است.
سیلاب و خشکسالی توامان
یکی از پیامدهای اغلب نادیده گرفته شده گرم شدن زمین، افزایش بارندگی است که از تبخیر بیش تر آب اقیانوس ها ناشی می شود. ولی بیشتر این بارندگی، یکباره و در قالب توفانهای شدید انجام می شود.در سال 2005 وضعیت هوا به قدری غیرعادی و عجیب بود که می گفتند طبیعت دیوانه شده.

خلاصه شده از مجله فيلم. شماره 362 (به نقل از فيلم An Inconvenient Truth)

اينها چند تيتر را هم از اين مجله بخوانيد:

فاجعه در اقیانوس منجمد شمالی
برای اولین بار خرس های قطبی ای پیدا شده اند که بر اثر غرق شدن مرده اند.
انقراض گونه های حیاتی مفید و ظهور گونه های مهاجم
سی بیماری نوظهور فقط در یک ربع قرن اخیر پدید آمده است.
فاجعه در قطب جنوب و بالا آمدن سطح آبها
اگر یخ ها آب شود سطح دریاهای کل جهان 20 فوت بالا می آید.
پول بهتر است یا کره زمین؟
زمین لرزه های یخچالی
آتش سوزی های خود به خود
اسیدی شدن اقیانوس ها
تک تک ما مسبب گرم شدن زمین هستیم
زمین تنها خانه ماست

۱۳۸۶ خرداد ۶, یکشنبه

An Inconvenient Truth

گرماي بي رحم مي تفتاند. گرم شدن زمين آغاز شده. مادر زمين دارد تلوتلو مي خورد. هيچ حفاظي در برابر خورشيد نيست. آتش سوزي هاي جنگلي بيداد مي كنند. حال آنكه رودخانه ها يخ مي بندند. انسان احمق است كه مرگ دردناك زمين را به بار آورده. تندبادها و توفان ها. دوره هاي سرما،يخبندان هاي نا به هنگام. موج هاي گرما و كولاك ها. قيمت شان مرگ دنيا است. با سر شيرجه مي رويم به سوي آخر زمان. نمي توانيم نشانه ها را انكار كنيم. آنگاه كه خورشيد شعله ور مي شود. زمين آبي رنگ، خاكستري خواهد شد. زمستان به تابستان تبديل مي شود. آنگاه فصل ها ناپديد مي شوند. نيازي به پيشگو نيست تا آنچه را كه تماما آشكار است توضيح دهد. اقيانوس ها لبريز مي شوند و طغيان مي كنند. همه جا جزيره ها غرق مي شوند. رهبراني كه زير بار حقيقت نمي رفتند،‌اينك از فرط نوميدي مي گريند.

اين كلمه هاي آخر زماني متعلق به نوسترآداموس نيست. از مكاشفه يوحنا هم نيامده. مرثيه اي است كه گروه متال Kreator سال 1990 در آهنگ "آنگاه كه خورشيد شعله ور مي شود" نوميدانه و دردمندانه سرداده است.

مجله فيلم. شماره 362


در شماره 362 مجله فيلم مطلبي تكان دهنده خواندم درباره گرم شدن زمين به قلم و كوشش شهزاد رحمتي. در آن، پس از ارائه توضيحاتي، كل گفتار متن فيلمي كه در اين باره ساخته شده (An Inconvenient Truth)، آورده شده است. بد نديدم در اينجا خلاصه اي از آن را بنويسم و توجه چند نفري كه اين وبلاگ را مي خوانند به اين موضوع جلب كنم. فيلم محصول 2006 است و جايزه اسكار بهترين مستند را گرفته است. در اين فيلم از قول ال گور (نامزد سابق رياست جمهوري آمريكا) حقيقتي تكان دهنده، پيش روي آدمها گذارده شده.
باز هم در اين باره خواهم نوشت.

حميد امجد

زمان اکران فیلم " چه کسی امیر را کشت" شنیده بودم که فیلم ، ایده اش از یکی از کارهای حميد امجد برداشت شده. در این مورد هیچ تایید یا تکذیبی نه از مهدی کرم پور (کارگردان فیلم) خواندم و نه از حميد امجد. ولی احتمال می دادم که موضوع،صحت داشته باشد. حمید امجد را نجیب تر و محترم تر از آن می دانستم که وارد بازی گله و شکایت شود. به هر حال فیلم را ندیدم.
این موضوع یادم رفته بود تا همین جمعه که یکی از فیلمنامه های حمید امجد را دست گرفتم. فیلمنامه ای به اسم "زندگی خصوصی". دو سه صفحه بیشتر نخوانده بودم که حدس زدم این باید همان فیلمنامه ای باشد که چه کسی امیر را کشت، ایده اش را کش رفته.
فردایش در اینترنت خلاصه داستان چه کسی امیر راکشت را خواندم. شباهتشات غیر قابل انکار است. مطمئنم اگر جایی غیر از ایران بود، امجد می توانست کلی خسارت بگیرد. فیلمنامه زندگی خصوصی در سال 77 نوشته شده.
امجد از آن آدمهای بی سر و صدا و البته بزرگ تئاتر ما است. برای کسانی که احتمالا او را نمی شناسند باید بگویم او دو تجربه بازیگری مهم دارد. یکی نقش داماد در فیلم "مسافران" بهرام بيضايي و دیگری نقش هنرمند دیوانه فیلم " گاهی به آسمان نگاه کن " كمال تبريزي. بیشترین تاثیر را او از بهرام بیضایی گرفته. اگر بتوان فقط یک نفر را دنباله رو بهرام بیضایی دانست، آن یک نفر حمید امجد است. یکی از بزرگان تئاتر امروز ایران است. دو تا از تئاتر هایش را دیده ام، "پستوخانه" و "شب سیزدهم". بیش از بیست فیلمنامه و نمایشنامه خواندنی دارد.این اواخر غیر از "زندگی خصوصی"، نمایشنامه های "قضیه تراخیس" و "مهر و آینه ها" ی او را خوانده ام.
امجد از آن هنرمندان دوست داشتنی و بی ادعا است. تئاتر دوستان و فیلمنامه خوانان را به دیدن و خواندن آثارش توصیه می کنم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

سرگردان

شبيه آدمي ام كه يك بدن دارد و دو سر. يك نفرم اما تعلق به دو جا دارم. سالها است كه بين اين طرف و آن طرف سرگردانم. دلم به سويي مي بردم و عقلم كه مي داند كاري غير از برنامه نوشتن بلد نيستم، جلويم را مي گيرد. با يك چشم پي دلبستگي هايم هستم و با چشم ديگر دنبال نان. خلاصه سرگردانم، سرگردان...

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۹, شنبه

عشق در زمان وبا

ديروز كتاب عشق در زمان وبا نوشته گابريل گارسيا ماركز ، ترجمه بهمن فرزانه را تمام كردم. اگرچه نام كتاب كمي عاشقانه است، انتظار نداشتم كه واقعا با يك كتاب عاشقانه طرف باشم. چون اصولا كتابهاي عاشقانه را كتابهايي سطحي و كم اهميت مي دانم و سطحي بودن از ماركز بعيد است. اما بر خلاف انتظارم، عشق در زمان وبا واقعا يك اثر عاشقانه بود.
كتاب زندگي سه نفر (عاشق، معشوق و رقيب) را از جواني تا كهنسالي روايت مي كند و با يك هپي اند به آخر مي رساند. هرچند كه اگر يك خط ديگر به انتهاي رمان اضافه مي شد، آن خط احتمالا مرگ يكي از عاشق و معشوق بود كه هپي اند قصه را به تراژدي تبديل مي كرد. اما به هرحال كتاب با اميد، تمام شده و نه با مرگ.
ماركز در اين كتاب بيشتر شخصيت پرداز است و كنش هاي شخصيت هاي اصلي اش را به نمايش گذارده است. داستان علي رغم سادگي ، بسيار گيرا است و تا به انتها خواننده را به دنبال خود مي كشاند. شخصيت ها ملموس و باورپذيرند. گرچه داستان مربوط به آمريكاي لاتين است، اما فضا در قصه چندان مهم نيست و در هرجاي ديگر نيز اين قصه قابل رخ دادن است. همين است كه آن را براي همه ملت ها خواندني ساخته.
من هميشه كتابهاي كم حجم را ترجيح مي دهم، اما گاهي هم رفتن به سراغ آثار مهم ادبيات، خالي از لطف نيست. به هرحال خواندن عشق در زمان وبا را توصيه مي كنم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۲, شنبه

مريض

دستش را به سمت دهان برد. با دندان، گوشت كف دستش را كند. درد، همه وجودش را فرا گرفت. كمي مكث كرد. بازوي چپش را به دهان نزديك كرد و آن را نيز دريد. خون از دست و دهانش جاري شد. بعد، بازوي ديگر، ران و ساق ها...
مردمي كه از مقابلش عبور مي كردند با ديدن او وحشت زده پا به فرار مي گذاشتند. بعضي، لحظه اي مي ايستادند و با تعجب نگاهش مي كردند. چند نفري هم با ترس، جلو مي رفتند و تكه اي از پيراهن ابريشمي گران قيمتي را كه تنش بود، مي كندند و مي رفتند.
ساعتي بعد، غرق در خون و درد، تكه تكه روي زمين افتاده بود.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۸, سه‌شنبه

و دو فيلم ديگر

سخت است كه آدم فيلمي را كه نظر منتقدين را درباره اش مي داند، ببيند و نگذارد نظر ايشان در تصميمش تاثير بگذارد. من سعي مي كنم در انتخاب فيلم هايم براي ديدن، نظر منتقدين را در نظر بگيرم، اما هنگام ديدن فيلم، نظر خودم را داشته باشم.
با اين مقدمه مي خواهم راجع دو فيلم ديگر صحبت كنم. اين بار دو فيلم خوب.

Pan's labyrinth
يكي از فيلم هاي ستايش شده سال گذشته. يك افسانه پريان، اما بسيار تلخ و تراژيك با فضاهايي تاريك. اين فيلم يك ساختار شكني زيبا و خلاقانه از اين گونه داستان ها است. فيلم ، يك اثر اسپانيايي زبان و ساخته گيلرمو دل تورو است.
ديدن آن را شديدا توصيه مي كنم.

Miami Vice
آخرين ساخته مايكل مان با بازي كالين فارل، يك فيلم گنگستري جذاب و خوش ساخت. چيزي كه از مايكل مان (سازنده Heat) انتظار مي رفت. براي آشنايي بيشتر ، دوستان را ارجاع مي دهم به مطلب اميرقادري درباره اين فيلم در شماره 361 مجله فيلم كه هم اكنون روي باجه هاي روزنامه است.

راجع به اين دو فيلم كمتر نوشته ام. شايد چون فيلم هاي خوب، خوبند. نقد فيلم هاي خوب سخت تر است چون در واقع درك و شناساندن روابط ساختاري و اجزاء‌ فيلم است. كاري كه تخصص و دانش بيشتر مي خواهد كه من ندارم.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۶, یکشنبه

دو فيلم كمدي

Mr Bean's holiday
حس كنجكاوي و علاقه اي كه به شخصيت مستربين دارم انگيزه اصلي ام براي ديدن اين فيلم بود.ضمن اينكه شنيده بودم اين فيلم در آمريكا و مخصوصا اروپا خيلي مورد توجه قرار گرفته. دوست داشتم ببينم بعد از اين همه مدت مستربين چه كرده است. اما حاصل كار، مايوس كننده بود. فيلم هيچ چيز جديدي غير از تكرار همان شوخي هاي قديمي نبود.آن هم در سطحي پايين تر. بهترين شوخي هاي فيلم، حتي در حد شوخي هاي متوسط آيتم هاي گذشته مستر بين نيز نبودند.
شوخي ها در قالب يك فيلم سينمايي بلند، بسيار خسته كننده و كشدار به نظر مي رسند و اغلب بي منطق جلوه مي كنند و با كليت كار، همخوان نيستند. به خصوص پافشاري بيش از حد مستربين در انجام كاري (كه در قالب فيلم بلند بيهوده مي نمايد)، خسته كننده و اعصاب خرد كن است.
در مجموع ديدن فيلم را پيشنهاد نمي كنم. هرچند مي دانم به دليل همان حس كنجكاوي نسبت به مستربين بسياري از شما به ديدن آن خواهيد نشست.

The Devil wears prada
يك فيلم كمدي با بازي مريل استريپ كه آن هم از فيلم هاي پرفروش بوده است. دليل اصلي ام از ديدن اين فيلم، حضور مريل استريپ در آن بود. بازيگري كه دربين بازيگران زن هاليوود برايم بسيار قابل احترام است و معمولا فيلم هايش قابل توجه اند. اما اين بار نتيجه بر خلاف انتظارم فيلمي بسيار سطحي و معمولي بود. البته از ساخت فيلم اينطور به نظر مي رسد كه قرار هم نبوده فيلم، اثر متفاوت و مهمي باشد. با اين اوصاف تنها نكته تعجب برانگيز فيلم حضور مريل استريپ در آن است.
فيلم درباره دختري جوان و ساده است كه به استخدام يك كمپاني مد لباس در مي آيد. او براي ماندن و ترقي در كارش رنگ عوض مي كند و از دختري ساده به دختري تابع مد تبديل مي شود. اين مساله بر زندگي اش اثر مي گذارد و رابطه اش با دوستان و دوست پسرش سرد مي شود. در آخر او متوجه اشتباهش مي شود و به زندگي قبلي اش باز مي گردد.
حيف از مريل استريپ و حضور در چنين فيلمي. هر چند كه در همين فيلم هم حضور مريل استريپ پر رنگ و بازي اش در بعضي سكانس ها درخشان است.

دارم كم كم به اين نتيجه مي رسم كه سليقه سينمايي ايراني ها با ديگران مخصوصا در فيلم هاي كمدي تفاوت دارد. اغلب فيلم هاي كمدي مطرح و پرفروش جديد را ديده ام. از شب در موزه و بورات گرفته تا همين دو فيلم مستر بين و شيطان پرادا مي پوشد. هيچ كدام فيلم هاي قابل توجهي نبوده اند. به نظرم سينماي كمدي جهان نيازمند يك حركت جديد است. حركتي اصيل و خلاقانه. نه مثل لودگي هاي بورات. شايد سينما به يك مهران مديري بين المللي نياز دارد.